غم توگونه ی گلنار را کهربا سازد
به عشق هر چه مس آرند کیمیا سازد
دوباره زندگی حشر مرگ موعودیست
ز خاک کوی تو ما را اگر جدا سازد
غرور ناز تو دارد ز لطف مأیوسم
عجب که بوی تو با قاصد صبا سازد
چو گل به سینهٔ صد چاک من چه می خندی؟
غم تو پیرهن غنچه را قبا سازد
جدا به مرگ نگردم ز آشنا روبی
که از لبم به سخنهای آشنا سازد
حزین به سینه دلی فارغ از دوا دارم
که درد عشق به دلهای مبتلا سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد
باقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد
به مرده برگذرد مرده را حیات دهد
[...]
عجب که درد مرا هیچکس دوا سازد
مگر که چاره بیچارگان خدا سازد
دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک
ز عافیت بگریزد بابتلا سازد
بکیش عشق دلش زنده ابد باشد
[...]
چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد
ز گرد بالش خورشید متکا سازد
عبث به کینه ما گرم می شود دشمن
سموم را چمن خلق ما صبا سازد
ترا که باده لعلی است در قدح مپسند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.