گنجور

 
حسین خوارزمی

عجب که درد مرا هیچکس دوا سازد

مگر که چاره بیچارگان خدا سازد

دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک

ز عافیت بگریزد بابتلا سازد

بکیش عشق دلش زنده ابد باشد

که جان خود هدف ناوک بلا سازد

نظر بشاهی هر دو جهان نیندازد

کسی که بر در او خویشتن گدا سازد

دلیکه یافت خلاصی ز قید کبر و ریا

وطن بساخت اقلیم کبریا سازد

بحق سپار دل آهنین خود کانرا

بصیقل کرم آیینه بقا سازد

مراد خویش ز جانان کسی تواند یافت

که در طریق وفا جان خود فدا سازد

حسین را طرب و ساز و عیش در پیش است

نگار من چو به عشاق بی‌نوا سازد