گنجور

 
مولانا

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد

ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد

باقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان

که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد

به مرده برگذرد مرده را حیات دهد

به درد درنگرد درد را دوا سازد

چو باد را فسراند ز باد آب کند

چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد

نظر مکن به جهان خوار کاین جهان فانیست

که او به عاقبتش عالم بقا سازد

ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را

مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

هزار قفل اگر هست بر دلت مهراس

دکان عشق طلب کن که دلگشا سازد

کسی که بی‌قلم و آلتی به بتخانه

هزار صورت زیبا برای ما سازد

هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت

چه صورتست که بهر خدا خدا سازد

گر آهنست دل تو ز سختی‌اش مگری

که صیقل کرمش آینه صفا سازد

ز دوستان چو ببری به زیر خاک روی

ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد

نه مار را مدد و پشت دار موسی ساخت

نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد

درون گور تن خود تو این زمان بنگر

که دم به دم چه خیالات دلربا سازد

چو سینه بازشکافی در او نبینی هیچ

که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد

مثل شدست که انگور خور ز باغ مپرس

که حق ز سنگ دو صد چشمهٔ رضا سازد

درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود

ز غیب سازد نه از پستی و علا سازد

ز بی‌چگونه و چون آمد این چگونه و چون

که صد هزار بلی گو خود او زلا سازد

دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان

عجب مدار عصا را که اژدها سازد

در این دو گوش نگر کهربای نطق کجاست

عجب کسی که ز سوراخ کهربا سازد

سرای را بدهد جان و خواجه ایش کند

چو خواجه را بکشد باز از او سرا سازد

اگر چه صورت خواجه به زیر خاک شدست

ضمیر خواجه وطنگه ز کبریا سازد

به چشم مردم صورت پرست خواجه برفت

ولیک خواجه ز نقش دگر قبا سازد

خموش کن به زبان مدحت و ثنا کم گوی

که تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حسین خوارزمی

عجب که درد مرا هیچکس دوا سازد

مگر که چاره بیچارگان خدا سازد

دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک

ز عافیت بگریزد بابتلا سازد

بکیش عشق دلش زنده ابد باشد

[...]

صائب تبریزی

چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد

ز گرد بالش خورشید متکا سازد

عبث به کینه ما گرم می شود دشمن

سموم را چمن خلق ما صبا سازد

ترا که باده لعلی است در قدح مپسند

[...]

حزین لاهیجی

غم توگونه ی گلنار را کهربا سازد

به عشق هر چه مس آرند کیمیا سازد

دوباره زندگی حشر مرگ موعودیست

ز خاک کوی تو ما را اگر جدا سازد

غرور ناز تو دارد ز لطف مأیوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه