شور سودای تو در کودکی، استادم بود
کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود
سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ
قاف تا قاف جهان بزم پریزادم بود
رم آهوی ختن پیش دلم زانو زد
سینه تا جلوه گه شوخی صیّادم بود
ترک یادآوریش دفتر نسیانم داد
آه اگر عهد فراموشی او یادم بود
نعل وارون من از حلقهٔ گیسوی کسی ست
که سری با شکن طرّهٔ شمشادم بود
پیر شوریده سر صومعهٔ قدس منم
یاد آن سلسله مو، حلقهٔ اورادم بود
چشم بیدادگری، جرعه به خونم می زد
مژه در قبضهٔ او، خنجر فولادم بود
چارهٔ عقدهٔ خاطر نتوانستی کرد
چون جرس در کف اگر پنجهٔ فولادم بود
شب که این تازه غزل نقش، حزین ، می بستم
قلمی سوخته از خامهٔ بهزادم بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به یاد و خاطرات عشق و شور و شوق کودکی خود اشاره دارد. او در بستر طبیعت به فریادهای درونی خود میپردازد و از سختیهای جدایی و دردهایی که کشیده، سخن میگوید. شاعر به یاد کسی خاص، لحظات شیرینی را تجربه کرده و از تأثیر عمیق او بر زندگیاش و عواطفش میگوید. او همچنین از تعبیرات خیالی و زیباییهای عشق و دردی که همراه آن بوده، استفاده میکند و در پایان نشان میدهد که نوشتن این اشعار برایش چون روایتی از گذشته و احساسات عمیقش است.
هوش مصنوعی: شور و اشتیاق تو در دوران کودکی، معلم من بود و کوه و دشت هر کجا که بود، محلی برای فریاد من بود.
هوش مصنوعی: سختی جدایی، در برابر شیشهٔ ناموس، تا دورترین نقطهٔ جهان برایم همانند مهمانی از پریزادی بود.
هوش مصنوعی: آهوی زیبای ختن جلویم زانو زد تا زیبایی و جلوهگریاش را به من نشان دهد.
هوش مصنوعی: یاد او مثل یک نوشته ننگریستنی در ذهنم باقی مانده است، ای کاش فراموشیام را از وعدهاش به یاد میآوردم.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جاذبهٔ کسی که موهایش مانند شاخهٔ شمشاد است، دلم دچار آشفتگی شده و احساس میکنم که همه چیز من به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: من شخصی دیوانه و سرشار از شور و شوق هستم که در خانقاه مقدس خودم هستم. به یاد آن رشته موهایی هستم که حلقهای دور گردنم بود و یادآور خاطراتی از عشق و وصال است.
هوش مصنوعی: چشم کسی که ظلم و ستم میکند، با هر نگاهش مرا از پای در میآورد و مژههایش مانند خنجر تیز و برندهای است که در دست او قرار دارد.
هوش مصنوعی: تلاش برای حل مشکلات عاطفی و ذهنی به تنهایی کافی نیست؛ مانند این است که اگر در دست جرس باشد، نتوانی آن را به خوبی کنترل کنی، حتی اگر قوت و قدرت داشته باشی.
هوش مصنوعی: در شب وقتی که غزلی تازه و غمگین مینوشتم، قلمی که استفاده میکردم سوخته بود و از دل و احساسات من نشأت میگرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود
عکس رخسار تو در آینهٔ یادم بود
هست دل در طلب هر چه میسر نبود
آنچه از دیده نهان بود پریزادم بود
همچو برگی که زگل بر سر خاری ریزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.