گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود

من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود

شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل

خمارآلودم از کم ظرفی رطل گران خود

جنون تر دماغم ناز گلشن بر نمی تابد

بهاری در نظر دارم، ز چشم خون فشان خود

تپیدنهای دل در راه شوقم مضطرب دارد

بیابان مرگم، از بانگ درای کاروان خود

خیال دام می کردم شکنج زلف سنبل را

به دل فال اسیری می زدم در آشیان خود

مروت نیست کز زخم دلم پهلو کند خالی

چِه منّتها که از تیغ تو ننهادم به جان خود

چو شمع از ناب غیرت می گدازم مغزجان خود

همای من قناعت می کند با استخوان خود

حزین اسلام و کفر افتاد مدهوش از نوای دل

بنازم نالهٔ ناقوسیِ لبّیک خوان خود

 
 
 
نظیری نیشابوری

منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود

نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود

دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ

نشسته گوشه‌ای وارسته از سود و زیان خود

ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم

[...]

صائب تبریزی

کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟

به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود

به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم

چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود

مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه