بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود
من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود
شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل
خمارآلودم از کم ظرفی رطل گران خود
جنون تر دماغم ناز گلشن بر نمی تابد
بهاری در نظر دارم، ز چشم خون فشان خود
تپیدنهای دل در راه شوقم مضطرب دارد
بیابان مرگم، از بانگ درای کاروان خود
خیال دام می کردم شکنج زلف سنبل را
به دل فال اسیری می زدم در آشیان خود
مروت نیست کز زخم دلم پهلو کند خالی
چِه منّتها که از تیغ تو ننهادم به جان خود
چو شمع از ناب غیرت می گدازم مغزجان خود
همای من قناعت می کند با استخوان خود
حزین اسلام و کفر افتاد مدهوش از نوای دل
بنازم نالهٔ ناقوسیِ لبّیک خوان خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و متضاد شاعر است. او خود را مانند شمعی میداند که در آتش داخلیاش میسوزد و از درد و غم در تنگنای دل رنج میبرد. شاعر به شدت تحت تأثیر عشق و اشتیاق قرار دارد و دلش همچون بیابانی از مرگ و تنهایی است. همچنین، او اشاره میکند که عشق و زیبایی زلف محبوبش را در خیال میبافد و دلش همچنان در جستجوی وصال اوست. شاعر از زخمهای عشق مینالد و از اینکه این درد او را از پا درآورده، حسرت میخورد. او با اشاره به مفهوم قناعت، به این اندیشه میرسد که با اندک چیزهایی که دارد، راضی باشد، هرچند که دلش همچنان پر از شور و شوق است. در نهایت، نالههای دلش را به نامی میسازد که نشاندهنده عواطف و احساسات عمیقش است.
هوش مصنوعی: من روشنایی و روشنی کلامم را مثل شمع دارم، اما دشمن جانم خودم هستم که آتش دلم زیر تیغ زبانم نهفته است.
هوش مصنوعی: شراب غم در دل پر از خمار من جلوهای ندارد، زیرا من از کم ظرفی خود ناتوانی میکشم و نمیتوانم بار سنگین احساساتم را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: دردمندی و عشق من به حدی است که هیچ زیبایی نمیتواند به آن بپردازد. من فقط بهار خود را در چشمهای غم گرفتهام میبینم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و شوقی که دارم، بسیار ناآرام و در تپش است. این بیابان مرگی که در آن هستم، تحت تأثیر صدای کاروان زندگی و حرکت آنها است.
هوش مصنوعی: به یاد شکار زیباییهای زندگی، به تصور بافتن زلفهای خوشبو و زیبا نشستهام. در دلم شوقی از اسارت عشق دارم و در این آشیانه، آرزوهایم را پرورش میدهم.
هوش مصنوعی: این عادلانه نیست که زخمهای دل من را نادیده بگیری، برای چه میخواهم به خاطر درد تو، جانم را از تیغ تو دور کنم.
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستم که از شدت غیرت میسوزم؛ اما روح من، همانند پرندهای که به قناعت راضی است، تنها با استخوانش زندگی میکند.
هوش مصنوعی: چون صدای دلانگیز ناقوس «لبیک» را میشنوم، هم اسلام و هم کفر در حالتی شگفتانگیز به سر میبرند و من از این نوا سرمست و مدهوش میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود
نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود
دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ
نشسته گوشهای وارسته از سود و زیان خود
ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم
[...]
کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود
به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم
چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود
مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.