دل بیگانه مشرب با نگاه آشنا دارد
همان گرمی که با هم در میان، برق و گیا دارد
ندارم فرصت آن کز سبو می در قدح ریزم
بهار از رنگ گل پنداری آتش زیر پا دارد
عجب نبود که جوهر حلقهٔ بیرون در گردد
چنین کآیینه را عکس تو لبریز صفا دارد
حباب از خویشتن چون بگذرد دریا کند خود را
شکستن کشتیم را غرقهٔ آب بقا دارد
ز اقبال جنون، فیض سعادت می توان بردن
به سر ژولیده مویم، سایهٔ بال هما دارد
نبینی ظلمت ار دامان سعی از دست نگذاری
شرر را گرم رفتاری چراغی پیش پا دارد
شوی گر یکنفس غافل، بیابان مرگ خواهی شد
محال است این که یکدم کاروان عمر وا دارد
به چنگ عشق آتش دست، باکم نیست از سختی
سپندم، عقده های مشکلم مشکل گشا دارد
حزین از حلقهٔ آزادگان چون سر برون آرم؟
زمین کلبه ام از نقش پهلو بوریا دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چه بادست اینکه می آید که بوی یار ما دارد
صبا در جیب گوئی نافه ی مشک ختا دارد
بطرف بوستان هر کس بیاد چشم میگونش
مدام ار می نمی نوشد قدح بر کف چرا دارد
چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می گردد
[...]
کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد
ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگظرفی
صراحی بر رخ هرکس که میخندد به ما دارد
نویسم نامه و از بس که خون میگریم از هجرت
[...]
ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن
چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟
پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد
شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد
فروغ آشناییها نگاه گرم استغنا
در این گلشن گل بیگانگی بوی وفا دارد
تغافلهای اول قاصد پیغام دلجویت
[...]
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد
وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد
ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد
رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کاملتر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.