سر رشته صبری که ز دل رفت و نهان شد
ما را رگ جان گشت و تو را موی میان شد
اورنگ نشین بوده ام اقلیم بقا را
این جسم فرومایه مرا دشمن جان شد
در شام غریبی مطلب لقمه بی رنج
موسی چو برون از وطن افتاد شبان شد
مشکل به شط باده شود زاهد سگ، پاک
بیجا دو سه جامی می پاکیزه، زیان شد
گفتی سخن از هجر و گشودی لب زخمم
رفتی ز نظر، خون دل از دیده روان شد
گفتم شکنم توبه، خزان آمد و گل رفت
رفتم که به می روزه گشایم، رمضان شد
با طبع کهن چیست حزین ، این همه شوخی؟
در عشق عجب نیست، اگر پیر جوان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و دردناک عاشقانه است. شاعر از جدایی و دوری معشوق صحبت میکند و به احساساتی چون غم و تنهایی اشاره میکند. او به تلاطمهای درونی خود پرداخته و میگوید که چگونه عشق و هجران باعث شده است تا زندگیاش رنگ و بویی دیگر بگیرد. شاعر به یأس و ناامیدی از وضعیت موجود اشاره میکند و به یادآوری احساسات گذرا میپردازد. همچنین در انتها به این نکته میرسد که در عشق، جوانی و پیری معنایی ندارد و همه چیز میتواند دچار تغییر شود.
هوش مصنوعی: رشتهای که من را به صبر و آرامش متصل میکرد، از دل رفت و پنهان شد. حالا این مسأله زندگی را برای من بسیار سخت کرده و باعث شده که تو به طور روزافزون در کنار من، مانند مویی در میان سرم، باقی بمانی.
هوش مصنوعی: من در دنیای جاویدان زندگی میکردم، اما حالا این جسم ناپایدار و بیارزش، برای من به دشمنی خطرناک تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در شب غریبی، وقتی موسی از وطن خود دور افتاد، بدون زحمت و سختی به مقام رهبری و هدایت مردم رسید.
هوش مصنوعی: مشکل وقتی به آب نوشیدنی میرسد، زاهدی که خود را جدا و پاک میداند، با دو یا سه جرعه از این می، دچار زیان و آسیب میشود.
هوش مصنوعی: گفتی از دوری و جدایی صحبت میکنی و وقتی لب به سخن میگشایی، زخم دلم تازه میشود. تو از جلوی چشمم رفتی و دلbroken شد و اشکهایم به راه افتادند.
هوش مصنوعی: گفتم که عهد و پیمان خود را بشکنم، اما وقتی خزان رسید، دیگر گلی نمانده بود. تصمیم گرفتم که در روزهای میخواری از روزه خود بگذرم، اما ماه رمضان شروع شد.
هوش مصنوعی: با طبع قدیمی من چه ارتباطی دارد این همه بازیگوشی؟ در عشق عجیب نیست، اگر فردی سالخورده جوان شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
[...]
آباد نشد دل که خراب پسران شد
حسن پسران آفت صاحب نظران شد
بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج
آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد
افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟
[...]
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد
بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری
حقا که بسی سردتر از باد خزان شد
خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت
[...]
باز آی که خون جگر از دیده روان شد
دریاب که جانم به جمالت نگران شد
دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد
از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد
چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد
بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد
شیرین لب او تا که به گفتار درآمد
عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد
چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.