گنجور

 
حزین لاهیجی

سر رشته صبری که ز دل رفت و نهان شد

ما را رگ جان گشت و تو را موی میان شد

اورنگ نشین بوده ام اقلیم بقا را

این جسم فرومایه مرا دشمن جان شد

در شام غریبی مطلب لقمه بی رنج

موسی چو برون از وطن افتاد شبان شد

مشکل به شط باده شود زاهد سگ، پاک

بیجا دو سه جامی می پاکیزه، زیان شد

گفتی سخن از هجر و گشودی لب زخمم

رفتی ز نظر، خون دل از دیده روان شد

گفتم شکنم توبه، خزان آمد و گل رفت

رفتم که به می روزه گشایم، رمضان شد

با طبع کهن چیست حزین ، این همه شوخی؟

در عشق عجب نیست، اگر پیر جوان شد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

آباد نشد دل که خراب پسران شد

حسن پسران آفت صاحب نظران شد

بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج

آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد

افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟

[...]

سلمان ساوجی

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری

حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

باز آی که خون جگر از دیده روان شد

دریاب که جانم به جمالت نگران شد

دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد

از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد

شمس مغربی

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد

بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

شیرین لب او تا که به گفتار درآمد

عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد

چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه