خوش آن عاشق که شیدای تو باشد
بیابان گرد سودای تو باشد
سواد سومنات اعظم دل
خراب چشم شهلای تو باشد
من این دستی که افشاندم به کونین
به دامان تمنای تو باشد
گریبانگیر زهد پارسایان
نگاه باده پیمای تو باشد
ندارد ناله در چیزی که تأثیر
دل چون سنگ خارای تو باشد
شود دوزخ، گلستان خلیلم
اگر در دل تمنای تو باشد
گذارد هر که پا بر جسم خاکی
به طور عشق، موسای تو باشد
نشیند کی، دلی در سینه ای تنگ؟
که تنها گرد صحرای تو باشد
شفابخش دل ما دردمندان
لب لعل مسیحای تو باشد
کمندانداز گردنهای شیران
سر زلف چلیپای تو باشد
شکست کفر و کین، خونریز اسلام
ز مژگان صف آرای تو باشد
سرا پا دیده شد، آیینهٔ دل
که حیران سرا پای تو باشد
حزین ، ارام بخش تلخ کامان
نی کلک شکرخای تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو زیر از قدر تو جای تو باشد
علَم دان هر که بالای تو باشد
چو رویم در کف پای تو باشد
همیشه روی من جای تو باشد
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
[...]
مرا در سینه سودای تو باشد
سواد دیده در پای تو باشد
چه می خواهی بیا بنشین زمانی
خوشا آن دل که یغمای تو باشد
اگر باشد درین عالم بهشتی
[...]
چو زلف آن را که سودای تو باشد
سرش باید که در پای تو باشد
برون کردم ز دل جان را که جان را
نمیزیبد که بر جای تو باشد
خوشا آن دل که بیمار تو گردد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.