گنجور

 
حزین لاهیجی

داغی که ز شورابهٔ اشکم نمکین است

صد محشر شوریدگیش زیر نگین است

این لخت جگر از ته دندان نگذارم

چون قسمتم از مائدهٔ عشق همین است

لوح هنر خویش خون مژه شستیم

دیگر فلک سفله چرا بر سر کین است؟

آن دل که به تقوا و ورع شیخ حرم بود

در دور نگاه تو، صنم خانه نشین است

ای غالیه سا طرّه، کجا یاد منت هست؟

از دلشدگان تو یکی نافهٔ چین است

چون نقش قدم شد دو جهان خاک نشینش

آن گوهر یکدانه که در خانهٔ زین است

عمرم به فسون رفته و آن آهوی وحشی

آسان نشود رام کسی مشکلم این است

بر شمع محبت شده صرصر، دم سردش

آن واعظ افسرده نفس دشمن دین است

فردا چه بود حال چو کارت به خود افتد؟

بار تو دو روزی ست که بر دوش زمین است

دلها چو صدف بسته میان دایگیش را

ابر قلمم حاملهٔ درّ ثمین است

ای دل به فسون ساز نگاهش مرو از جای

چون غمزهٔ خونخوار بلایی به کمین است

در باغ نه بلبل به خروش است و نه قمری

گوش همه امروز به فریاد حزین است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode