گنجور

 
حزین لاهیجی

به گل ترانهٔ مرغان بی نوا عبث است

فسون دوستیم با تو بی وفا عبث است

دلم به سینه کنون کز تغافلت خون شد

تسلّیم به نگه های آشنا عبث است

به هرزه، داد به دیوان آسمان نبری

که پیش مدّعیان عرض مدّعا عبث است

چنان که گشته تو را شیوه، پاس بوالهوسان

شکایتم به تو بیگانه آشنا، عبث است

بد از رفاقت نیکان نکو نخواهد شد

سموم را سر همراهی صبا عبث است

زبان تیغ به نرمی نمی شود کوتاه

ملایمت به حریفان بی حیا عبث است

تلاش دولت اکسیر رنگ زرد حزین

نگشته تا مس قلب تو کیمیا عبث است