نمیگوید کسی امروز چرخ بیمروت را
که تا کی میخوری چون آب، خون اهل غیرت را
صف برگشته مژگانی که من سرگشتهٔ اویم
چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را
بود هرگوشه برپا محشر داغ نمک سودی
ببین در سینه من شور صحرای قیامت را
فلک را فارغ از تدبیر کار رزق خود کردم
گزیدم شمع سان از بس که انگشت ندامت را
به عادت اینکه در هر لمحه مژگان می زنی برهم
کف افسوس باشد چشم خواب آلود غفلت را
حزین گر می کنی، پیش از رقیبان جان نثارش را
مکن چون غافلان از کف رها دامان فرصت را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناچاری و سختیهای زندگی اشاره میکند و از بیرحمی زمانه و بیوفایی افراد صحبت میکند. او به حسرت و اندوه خود اشاره میکند و از دلتنگی برای عشق و زیبایی میگوید. شاعر متوجه میشود که با وجود مشکلات، نباید فرصتها را از دست داد و باید از لحظهها به درستی بهره برد. او به اهمیت آگاهی و بیداری در مواجهه با دشواریها تاکید میکند و به دیگران توصیه میکند که از غفلت دوری کنند و قدر زمان و فرصتهای خود را بدانند.
هوش مصنوعی: هیچ کس امروز نمیگوید که این چرخ بیرحم چقدر دیگر منابع و زندگی دیگران را میگیرد و بر زندگی افرادی که غیرت دارند، ظلم میکند.
هوش مصنوعی: من با نگاهی پر از شوق و حیرت به مژههای خمیدهاش خیرهام، مانند مجنونی که از زیبایی غزالان خواب را از دست داده است.
هوش مصنوعی: در هر گوشه از وجودم حالت قیامت برقرار است، حس و شور عمیق و پر از درد و عشق را در دل من میبینی که مانند نمک بر زخمهایم میسوزد.
هوش مصنوعی: من به آسمان و سرنوشت خود بیاعتنا هستم و تلاشهای زیادی نکردهام. مانند شمعی که از کارهای گذشتهام پشیمانم و انگشت ندامت را بر روی خودم گذاشتهام.
هوش مصنوعی: عادت تو این است که در هر لحظه با مژگانت پلک میزنی، اما ای کاش چشمان خوابآلود غفلت را بیدار کنی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حزین و غمگین شوی، قبل از اینکه رقیبانت به جان نثار شوند، مانند کسانی که غافلند، فرصت را از دست نده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدایا روزی این خودپرستان ساز جنت را
که دوزخ جنت است آتشپرستان محبت را
ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد
به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را
دل و چشم من و سودای وصل او معاذالله
[...]
بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را
به چوب از آستان خویش می رانند دولت را
نمی داند کسی در عشق قدر درد و محنت را
که استمرار نعمت می کند بی قدر نعمت را
به شکر این که داری فرصتی، تعمیر دلها کن
[...]
چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را
به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را
ز بس گشتند صاحب جوهران در خاک ناپیدا
جواهر سرمه شد گیتی سراسر چشم عبرت را
ز کشکول گدایی فارغ است آنکس که قانع شد
[...]
بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را
نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را
هواپیما شود بر دوش آهت گر زبان و دل
ز برگ و بار آرایش دهی نخل سعادت را
شکست نفس باغ زندگانی را کند خرم
[...]
نمی داند دل آگاه، در دنیا فراغت را
به خاطر ریشهٔ غفلت، رگ خواب است راحت را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.