شنیدم در قفس از شاخساران شور بلبل را
به سیل گریه دادم خانهٔ صبر و تحمّل را
مدام از دوربینی مرغ زیرک در بلا باشد
شکنج دام می بیند، خم گیسوی سنبل را
نه از دردی خبر دارد، نه فریادی اثر دارد
خدا صبری دهد خواری کشان کوی آن گل را
سرت گردم، تهی مگذار جیب داغ ناسورم
به دامان نسیمی باز کن مشکینه کاکل را
دماغ جان مخمور حزین را بویِ مِی باید
چو گل بر تربتش بگذار ساقی، ساغر مل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج ناشی از دوری و جدایی سخن میگوید. او به صحنهای از بلبل در قفس اشاره میکند که در غم و اندوه خود، کمبود عشق و زیبایی را حس میکند. شاعر با گریه و اشک، به جستجوی صبر و تحمل میپردازد و به نیاز به آرامش از سوی خدا اشاره میکند. او از نسیم و بوی خوش گلها صحبت میکند و میخواهد که دردهایش کمی تسکین یابد و شادابی و عشق را دوباره احساس کند. در نهایت، شاعر از ساقی میخواهد که به او می دهد تا بتواند غم خود را فراموش کند و شادابی را دوباره تجربه کند.
هوش مصنوعی: در قفس پرندهای را شنیدم که از شوق و دردش میخواند، و این صدا باعث شد که من با اندوهی عمیق، صبر و تحمل خود را از دست بدهم و به شدت گریه کنم.
هوش مصنوعی: همیشه از دوربین یک پرنده هوشمند، در شرایط سخت، تلهها را میبیند و خمیدگی موی سنبل را نیز تشخیص میدهد.
هوش مصنوعی: نه خبری از درد و رنج من دارد و نه فریاد من تاثیری دارد. خدا به من صبری عطا کند تا بتوانم ذلت و سختی ناشی از دوری از آن گل را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: دوست دارم که در نزد تو باشم و هیچ چیز از من نماند. در این لحظه، جیب خالی من پر از درد و غم است. به من اجازه بده که مانند یک نسیم ملایم، زیبایی دلت را نمایان کنم.
هوش مصنوعی: برای جان غمگین و مخمور، بوی شراب لازم است، مثل بویی که گلها بر قبر میگذارند. ای ساقی، جام را بر او بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.