نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن
ملولیم از رندی و پارسایی
شکستند عهد وفا دوستداران
همین غم بود غم، درست آشنایی
خوشا صلح کلّ و خوشا طرز مستان
بس است از حریفان چون و چرایی
غباری که برخیزد از کوی حرمان
به چشم امیدم کند توتیایی
ز تأثیر غمهای آتش عذاران
کند گونه کاهیم، کهربایی
دهد ارمغان، کلک معنی نگارم
به صورت طرازان چین و ختایی
نشسته ست بر تخت یونان فطرت
فلاطون دانش، به خاقان ستایی
امام امم صاحب عصر، مهدی
که نامش علم شد به مشکل گشایی
فلک کرده هر صبح با کاسهٔ مهر
ز دربار دردی کشانش گدایی
درین خاکدان بر سر افتادگان را
کند سایهٔ صعوهٔ او همایی
در اندیشه چون بگذرد پای بوسش
سخن آید از خامه بیرون حنایی
ز تشریف ابر کفش در بهاران
کند شاهد غنچه گلگون قبایی
ز گرد سم دشت پیما سمندش
برد دیدهٔ مهر و مه روشنایی
گهی پویه مجنون، به صحرانوردی
گهی جلوه لیلی، به شیرین ادایی
تکاور نهادی که از چستی آن
فرو مانده گردون ز بی دست و پایی
دهد پویه اش برق را درس حیرت
کند سایه اش خصم را اژدهایی
خدیوا، به طور سخن آن کلیمم
که کلکم علم شد به معجز نمایی
به بلبل چه نسبت نواسنجیم را؟
منم شهری عشق و او روستایی
ز خورشید تابانِ داغ دل من
بود بزم افلاک را روشنایی
به وصفت فرومانده غوّاص فکرم
که بارآرد اندیشه، حیرت فزایی
فلک شش جهت می زند چار نوبت
به نام تو کوس مظفّر لوایی
شکم، چرخ دزدد، کمرکوه بازد
کند گر شکوه تو تیغ آزمایی
جدایی ز خاک درت نیست ممکن
کزو دیده ام جذبهٔ کهربایی
لبم چون صدف پیش فیض تو باز است
ز ابر کفت قطره دارم گدایی
نباشد به درد تو گر آشنا، دل
میان تن و جان مباد آشنایی
مرا عشق سرکش، زند شعله در دل
مرادی ندارم ز مدحت سرایی
به وصفت که اندیشه کوتاه از آن است
به جاهت که باشد جلال خدایی
که درکلبه ام نیست نقش تعلّق
کند پهلوی خشک من بوریایی
نگردد به هم آشنا حاش لله
خراباتی رند و حرف ریایی
منم رند مطلق، چه کفر و چه ایمان
منم مست جام می کبریایی
کند، گر بود گوشهٔ چشمی از تو
کمین نکتهٔ کلک من بوالعلایی
طمع نیست یک جو ز اَبنای دهرم
نمی آید از رهزنان رهنمایی
ز طوفان رهاندن نمی آید از خس
ز دریادلان آید این ناخدایی
نگردد به بیگانگان آشنا، دل
غریبم درین شهر چون روستایی
غم من بود منت غمگساران
شکست استخوان مرا مومیایی
عجب دارم از پستی طالع خود
که کرده ست در نارسایی، رسایی
حزین، خامه سرکن که وقت دعا شد
نفس را به تأثیر دِه آشنایی
زبان درکش، از حد سخن رفت بیرون
درین پرده عیب است خارج نوایی
بود شهره جودت، به مسکین نوازی
نشان آستانت به حاجت روایی
سمر، نام نیکت به گیتی سراسر
علم دست و تیغت به کشورگشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و زیباییهای آن میپردازد و با استفاده از تصاویر گوناگون، احساسات عمیق خود را به تصویر میکشد. او از نی خامه و بلبل و مطرب یاد میکند و به غمهای ناشی از شکستهای عاطفی اشاره دارد. شاعر خواهان آزادی و شادی در زندگی است و از جمال و علم امام مهدی نیز یاد میکند. در ادامه، او به تضادهای زندگی، تنهایی و غم در دل عاشقان اشاره میکند و با زبانی شاعرانه، جستجوی خود را برای یافتن حقیقت و عشق بیان میکند. در نهایت، او به طرز زندگی خود به عنوان یک رند و بیاعتنا به دنیا تأکید میکند و از عشق و ایمان خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: نی، قلمی است که سرشار از نغمههای قدیمی و خوشایند است، همانند بلبل که با آواز دلانگیزش، داستانها را روایت میکند.
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، امشب آهنگی نو و ویژه بزن. ما از زندگی مملو از رندی و پرهیزکاری خسته شدهایم.
هوش مصنوعی: دوستان وفادار عهد و پیمان خود را شکستند و همین موضوع باعث شد که غم و اندوه عمیقتری به وجود بیاید، و این خود نوعی آشنایی با درد و رنج را به دنبال داشت.
هوش مصنوعی: خوشا آرامش و آشتی کامل و خوشا روش زندگی سرخوشان! دیگر نیازی نیست که از رقبای خود در مورد چگونگی و چرایی خود سوال کنیم.
هوش مصنوعی: اگر غباری از کوی ناامیدی بر خیزد، در چشم امیدم مانند یک دارویی مؤثر خواهد بود.
هوش مصنوعی: از تأثیر غمهای سوزان عذاران، رنگ چهرهام مانند کهربا شده است.
هوش مصنوعی: هدیهای میدهد، قلمی که زیبایی و مفهوم را به تصویر میکشد و به انحنای خوشخط و خوشنقشهای چینی و خُتایی شباهت دارد.
هوش مصنوعی: فلاسفه بزرگ و دانشمندان مانند افلاطون، به عنوان نمادهای اندیشه و خرد، در موقعیتی والا چون بازنشستگی در دنیای فکری و فرهنگی نشستهاند و به تمجید از حکمت و خرد میپردازند.
هوش مصنوعی: امام زمان، مهدی، که نامش به عنوان یک حلکننده مشکلات شناخته شده است.
هوش مصنوعی: هر صبح، آسمان با ظرفی پر از محبت، در برابر درگاهِ درد و رنج به گدایی میپردازد.
هوش مصنوعی: در این دنیای خاکی، کسانی که به زمین افتادهاند، تحت سایهی پرندگان بزرگ و زیبا قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی که در فکر و اندیشه شما به او فکر کنید، کلام و سخن از دلتان به صورت زیبا و دلنشین بروز پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در بهار، ابرها مانند کفشی بر روی زمین قرار میگیرند و در این میان، گلهای زیبا و رنگین به عنوان نشانهای از زیبایی و طراوت طبیعت ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: از زیر سم اسب دشت نورد، چشمش به تابش خورشید و ماه روشن گردید.
هوش مصنوعی: گاهی مجنون در حال wander در بیابان است و گاهی لیلی به شکلی جذاب و دلنشین نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تو هر زمان که حمایتی قوی و توانا داشتهای، جهان به خاطر نداشتن استقامت و ثباتش، از این قدرت تو در مانده است.
هوش مصنوعی: حرکت او مانند رعد و برق است و حیرتآور است، سایهاش مانند اژدهایی دشمنان را تهدید میکند.
هوش مصنوعی: خدیوا، در سخن من آن روحانیّت و حالت معنوی است که همه شما با شگفتی به آن پی بردید.
هوش مصنوعی: به بلبل چه ارتباطی دارد که ما او را با نواها بسنجیم؟ من در دنیای عشق زندگی میکنم و او تنها در یک محیط ساده و روستایی است.
هوش مصنوعی: دل من مانند خورشیدی درخشان و داغ است که به جشن آسمان روشنی میبخشد.
هوش مصنوعی: در وصف تو، اندیشهام مانند غواصی است که در عمق دریا گم شده و نمیتواند جز اندیشههای شگفتآور چیزی بیاورد.
هوش مصنوعی: آسمان در شش جهت، چهار بار به نام تو به صدا درمیآید و پرچم پیروزی را به اهتزاز درمیآورد.
هوش مصنوعی: اگر به خودخواهی و زیادهخواهی دامن بزنید، ممکن است در زندگی خود با مشکلاتی مواجه شوید. در نتیجه، اگر بخواهید بر دشواریها غلبه کنید، ممکن است چالشهای جدیدی پیش رویتان قرار گیرد، به ویژه اگر بر قدرت و شجاعت خود تکیه کنید.
هوش مصنوعی: افتادن از آستان درگاه تو برایم ممکن نیست، زیرا من از آنجا نگاهی کردهام و جاذبهای شگفتانگیز را احساس کردهام.
هوش مصنوعی: لبم مانند صدف به روی نعمتهای تو گشوده است و مانند یک مسکین، از ابر امیدم تنها یک قطره دارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی باشد که به درد تو نرسد و با تو آشنا نباشد، بهتر است دل تو میان جسم و جانت آشنا نباشد.
هوش مصنوعی: عشق پرشور من، آتش را در دل ایجاد کرده است و دیگر امیدی به ستایش و تمجید از کسی ندارم.
هوش مصنوعی: در توصیف تو، فهم و اندیشه انسان به حدی نارس است که نمیتواند عظمت و جلال الهی را درک کند.
هوش مصنوعی: در کلبهی من، هیچچیزی برای وابستگی وجود ندارد، تنها سرنوشت من و حس تنهایی بر من حاکم است.
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، آدمهای آشنا نباید به یکدیگر نزدیکی کنند و در جمع خراباتیها، از گفتارهای غیرصادقانه پرهیز کنند.
هوش مصنوعی: من یک فرد آزاد و بیقید و بند هستم، بدون توجه به اعتقادات و باورها، زیرا تحت تأثیر زیبایی و عظمت الهی شگفتزده و مست شدهام.
هوش مصنوعی: اگر فقط یک نگاه از تو باشد، در آن صورت من میتوانم نکتهٔ مهمی را در این باره بیان کنم.
هوش مصنوعی: من انتظار ندارم که چیزی از دنیای امروز به من برسد و از دزدان زندگی، کمک و راهنمایی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: کسی که از طوفان نجات میدهد، از افراد ضعیف و کمارزش نیست، بلکه از دلیران و کسانی است که دریا را میشناسند و تجربه دارند.
هوش مصنوعی: دل من در این شهر احساس غربت میکند مانند یک روستایی که در میان مردم غریبه است و نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: غم من با درد دلستانیها و تسکیندهندگان در پیوند است، گویی که دلخوشیها و امیدهایم را در خود محبوس کرده و همچون مومیایی درک کردهاند.
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود تعجب میکنم که چگونه در حالی که باید کامل و مناسب میبود، اما به صورت نارسایی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ای حزین، قلم را بردار و بنویس، زیرا اکنون وقت دعاست. نفس خود را به اثرگذاری بر آشناییت بپرداز.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر آن است که وقتی صحبت از عشق و احساسات واقعی میشود، کلمات و زبان قادر به انتقال کامل و دقیق آن تجربیات نیستند. در این حالت، بیان عواطف به صورت کلامی ممکن است ناکافی و حتی ناقص به نظر برسد. عشق و احساسات عمیق تر از حد کلام هستند و در عین حال بیان آنها میتواند گاهی موجب ایجاد اشتباهات و سوءفهمها شود.
هوش مصنوعی: تو در میان مردم به سخاوت و بخشندگی معروفی، و نشان بزرگی و کرامت تو این است که به نیازمندان کمک میکنی و در راستای برآورده کردن حاجات آنها تلاش میکنی.
هوش مصنوعی: سمر، نام خوب تو در دنیا شناخته شده است و دانش و قدرت تو برای کشورگشایی معروف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم وزین غم
[...]
نوای تو ای خوب ترک نوآیین
درآورد در کار من بینوایی
رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن
که هرگز مبادم ز عقشت رهایی
ز وصفت رسیدهست شاعر به شعری
[...]
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
[...]
نماند است در چشم من روشنائی
که افتاد با پیریم آشنائی
ز پیری چرا گشت تاریک چشمم
اگر آشنائی بود روشنائی
بهار جوانی فرو ریزد از هم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.