گنجور

 
حزین لاهیجی

تا دیده ز دل، نیم قدم ره به میان است

از پرده برآ، چشم جهانی نگران است

محروم مهل دیدهٔ امّید جهان را

ای آنکه حریمت دل روشن گهران است

بی روی تو در دیده بود خار، نگاهم

بی وصف تو جان در تن من بار گران است

از چاشنی عهد تو ترسم که نماند

اندک رگ تلخی که در ابروی بتان است

از همّت مردانه ات آبستن فطری ست

گر حامل بحر است و گر مادرکان است

افسر به سر دولت بدخواه تو، تیغ است

اختر به دل تیرهٔ خصم تو، سنان است

کودک به رحم فضل تو را شاهد عدل است

مادر به شکم خصم تو را مرثیه خوان است

گشت از اثر عدل تو کار دو جهان راست

گر پیچ و خمی هست، به زلفین بتان است

دست قَدَر امروز در آن قبضهٔ تیغ است

پشت ظفر امروز بر آن پشت کمان است

برق است عنان تو و کوه است رکابت

آن بس سبک افتاد و این بس که گران است

گو تا که ازین کهنه دمن گرد برآرد

فرخنده سمند تو که چون سیل دمان است

آن آینه اندام که در جلوه گریها

خاک قدمش سرمهٔ صاحب نظران است

آن ابر خروشنده که در قطره زدنها

طوفان روش و بادتک و برق عنان است

آهو کفل و شیردل و دشت نورد است

خارا شکن و کوه تن و پیل توان است

هامون بغل و لاله رخ و صبح جبین است

سندان سم و مشکین دم و باریک میان است

تردست و شفق ساعد و طاووس خرام است

چابک قدم و خشک پی و آینه ران است

برقی ست سبک پویه اگر در تک و تاز است

ابری ست گران مایه اگر قطره زنان است

در جلوه گری داغکش شیوه لیلی ست

در گرم روی فکرت عالی خردان است

یارب که شود روشنی دیده حزین را

عهد تو که آسایش کونین در آن است

بلبل نکشد پا ز سراغ گل و گلشن

آه از سرکوی تو که بی نام و نشان است

مستانه اگر نکته سرایم عجبی نیست

کی ساغر عشق تو کم از رطل گران است؟

گلزار نگردد تهی از نالهٔ بلبل

پیوسته ثنای تو مرا ورد زبان است

پیمانهٔ مستان تو بی باده مبادا

تا غنچه درین باغ ز خونابه کشان است

 
 
 
امیر معزی

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

سید حسن غزنوی

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

عطار

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

همام تبریزی

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه