گنجور

 
هاتف اصفهانی

فخر زمان میرزا صادق نیکو سرشت

معدن عز و شرف، منبع جود و سخا

آن که رسد روز و شب از کف فیاض او

جود به هر بی‌نصیب، فیض به هر بی‌نوا

منتظر فیض حق بود شب و روز و گشت

عاقبت از لطف حق، کام دل او روا

از افق او دمید کوکب رخشنده‌ای

کرده مه و مهر از آن، کسب فروغ و ضیا

از صدفش شد پدید در گران قیمتی

هم ز صفا بی‌نظیر، هم ز شرف بی‌بها

از چمنش برکشید سرو سهی قامتی

تازه و تر چون خضر، بر لب آب بقا

در چمن او شکفت تازه گلی مشکبوی

نکهت او دلفریب، طلعت او جان فزا

آمد از او در وجود کودک فرخنده‌ای

سرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقا

سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل

غیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا

هر طرف از بوی اوست مشک‌فشان روز و شب

جیب نسیم سحر، دامن باد صبا

نام نکو خواستند بهر وی و عاقبت

کرد محمدرضا، نامزد او قضا

چون به سعادت گذاشت پا به جهان و گرفت

مهر رخش همچو جان، بر رخ احباب جا

هاتف عشرت نصیب از پی تاریخ او

کرد رقم کامیاب باد محمدرضا