گنجور

 
هاتف اصفهانی

ای که مشتاق وصل دلبندی

صبر کن بر مفارقت چندی

باش آمادهٔ غم شب هجر

ای که در روز وصل خرسندی

بندگان را تفقدی فرمای

تو که بر خسروان خداوندی

تو بمانی به کام دل، گر مرد

در تمنایت آرزومندی

چشم بد دور از رخت که نزاد

مادر دهر چون تو فرزندی

رخشی بیداد تاختی چندان

که غبار مرا پراکندی

کی شدی هاتف این چنین رسوا

گر شنیدی ز ناصحی پندی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

بوالفرج شرم نامدت که بجهد

به چنین حبس و بندم افکندی

تا من اکنون ز غم همی گریم

تو به شادی ز دور می خندی

شد فراموش کز برای تو باز

[...]

وطواط

من نگویم: به ابر مانندی

که نکو ناید از خردمندی

او همی‌بخشد و همی‌گرید

تو همی‌بخشی و همی‌خندی

حمیدالدین بلخی

کز نسیم خوش رضا بندی

شور و آشوب در من افکندی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه