گنجور

 
مولانا

بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات

به جای باده درده خون فرعون

که آمد موسی جانم به میقات

شراب ما ز خون خصم باشد

که شیران را ز صیادیست لذات

چه پرخونست پوز و پنجه شیر

ز خون ما گرفتست این علامات

نگیرم گور و نی هم خون انگور

که من از نفی مستم نی ز اثبات

چو بازم گرد صید زنده گردم

نگردم همچو زاغان گرد اموات

بیا ای زاغ و بازی شو به همت

مصفا شو ز زاغی پیش مصفات

بیفشان وصف‌های باز را هم

مجردتر شو اندر خویش چون ذات

نه خاکست این زمین طشتیست پرخون

ز خون عاشقان و زخم شهمات

خروسا چند گویی صبح آمد

نماید صبح را خود نور مشکات

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات

ته که نابرده‌ای ره در خرابات

ته که سود و زیان خود ندانی

به یاران کی رسی هیهات هیهات

سنایی

هر آن روزی که باشم در خرابات

همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

سحرگاهی شدم سوی خرابات

که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش

که هستم زاهدی صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

ایا ساقی توی قاضی حاجات

شرابی ده که آرد در مراعات

چنان گشتم ز مستی و خرابی

که نشناسم اشارات از عبارات

پدر بر خم خمرم وقف کردست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه