گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عباسی-فسا @abbasi2153

عباسی-فسا @abbasi2153


عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۲ روز قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۳ در پاسخ به Mojtaba Heydari دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

یک بار دیگر هم در بالاتر نوشته اید

نیاز نیست دائما تکرار شود

وانگهی یاد بگیریم بی خود و بی جهت القاب، خیرات نکنیم

حضرت، پادشاه احساس، نازنین و .....

 

به علاوه در بخش آهنگ‌ها آورده‌اند نیاز نیست زیر هر پست تکرار شود.

زیر هر پستی این چیزها را نوشتید چیزی حدود 20 بار

 

به جای «هسته» باید نوشته شود «است»

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۳ روز قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:

در بیت

شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد

گرفته خانه درویش پادشه به نُزول

 

کلمۀ نزول ایهام دارد

گویا صاحبِ خانه دین و بدهی به پادشاه داشته است و پادشاه، خانه را به ستم، بابت ربا و نزولِ پولش گرفته است

اما معنای دیگر که همین نیز مد نظر است نزول به معنی فرود آمدن است

پادشاه عشق در خانه دل فرود آمده است و این نه تنها گلایه و شکایت ندارد که جای سپاس و شکر دارد

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۴ روز قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

ترجمه متون عربی

با سپاس بسیار از استاد ارجمندم دکتر عباچی نازنین که با صبر و حوصله راهنمایی فرمودند

 

2 خبر برید به بلبل که عهد می‌شکند گل

تو نیز اگر بتوانی ببند بار تَحَوُّل

تَحَوُّل: جابجا شدن

 

3 أَما أُخالِصُ وُدّی؟ أَلَم أُراعِکَ جَهدی؟

فَکیْفَ تَنقُضُ عَهدی؟ وَ فیمَ تَهجُرُنی؟ قُل!

آیا عشق و دوستی ام را خالص نکرده‌ام؟ آیا تا توانستم رعایت حال تو را نکرده‌ام؟ پس چگونه پیمان مرا می‌شکنی و برای چه از من دوری می‌کنی؟ بگو

 

4 اگر چه مالک رِقّی و پادشاه به حقی

همت حلال نباشد ز خون بنده تَغافُل

رِقّ: بندگی و بردگی در اصطلاح همان بنده و برده است.

تَغافُل: خود را به غفلت و بی خبری زدن

گرچه مالک بنده هستی و به حقیقت پادشاه هستی تو را حلال نباشد که از خون بنده، خود را به غفلت و بی خبری بزنی

 

5 مَنِ المُبَلِّغُ عَنّی إِلیٰ مُعَذِّبِ قلبی؟

إِذا جَرَحْتَ فُؤادی بِسَیْفِ لَحْظِک، فَاقْتُل

کیست که از من به آزار دهندۀ دلم پیام رساند؟ هنگامی با شمشیر چشمانت قلبم را زخمی کردی پس مرا بِکش

 

6 تو آن کمند نداری که من خلاص بیابم

اسیر ماندم و درمان تحمل است و تَذَلُّل

تَذَلُّل: فروتنی

 

7 لَأُوْضِحَنَّ بِسِرّی و لَو تَهَتَّکَ سِتْری

إذَا الْأَحِبَّةُ تَرضیٰ دَعِ اللَّوائِمَ تَعذُل

قسم می خورم که رازم را آشکار خواهم کرد هرچند پوششم دریده شود هنگامی که دوستان راضی می‌شوند پس ملامت‌کنندگان را رها کن تا سرزنش کنند.

 

9 تَمِیلُ بَینَ یَدَینا و لا تَمِیلُ إِلَینا

لَقَد شَدَدتَ عَلَینا، إِلامَ تَعقِدُ؟ فَاحْلُلْ

إلَامَ: تا کی؟ این تعبیر مترادف (إلی مَتیٰ) است

مقابل ما می‌گردی و به سوی ما میل نمی‌کنی (جلوی ما با ناز و کرشمه راه می روی ولی نزد ما نمی آیی) همانا بر ما سخت گرفتی؛ تا کی گِرِه می‌زنی؟ پس گره را باز کن.

 

10 مرا که چشم ارادت به روی و موی تو باشد

دلیل صِدق نباشد نظر به لاله و سنبل

صِدق: راستی و درستی

 

11 فُتاتُ شَعرِکَ مِسکٌ إِنِ اتّخَذتُ عبیراً

وَ حَشوُ ثَوبِکَ وردٌ و طِیبُ فِیک قَرَنفُل

فی: دهان – فم هنگامی که اضافه شود (به ضمیر ک اضاف شده است.) در حالت جر، فی می‌شود و اینجا چون مضاف الیه و مجرور است فی استفاده می‌شود (به کاف خطاب اضاف شده است. وقتی مضاف الیه باشد در حالت رفع فو – در حالت نصب فا و در حالت جر فی)

موهای ریزِ زلفت، مشک است اگر عبیری بگیرم و اضافه‌های لباست گل است و بوی دهانت مانند عطر قرنفل است.

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۵ روز قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:

بلبل که به دست شاهد افتاد

یاران چمن کند فراموش

در این بیت اگر دست را با کسره بخوانیم چند ایراد پیش می آید.

بلبل که به دستِ شاهد افتاد (شاهد در اینجا مضاف الیه است.)

نخست: شاهد (گل) این قدر غرور دارد که به بلبل عاشق توجه نمی کند که بخواهد او را به دست بیاورد.

حافظ فرماید:

ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن

با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور

یا

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بی دل که جای فریادست

دوم: اگر کسی بلبل را بگیرد و اسیر کند باید بلبل به یاد دیگر یاران بیفتد مانند همان داستان طوطی و بازرگان

هرچند ممکن است توجیه شود که تمام لذت عاشق این است که به دست معشوق اسیر شود اما معشوق اصلا توجهی به عاشق ندارد.

اما اگر دست را با وقف بخوانیم موضوع کاملا درست می شود.

بلبل که به دست، شاهد افتاد (شاهد در اینجا مفعول است.)

اگر بلبل، شاهد (گل) را به دست بیاورد یاران را فراموش می کند و این در هنگامی است که وصل اتفاق افتاده باشد

پس درست آن است که بعد از دست، یک وقف ایجاد شود.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۵ روز قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ در پاسخ به سعمن دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

پاسخ را به کسی می دهند که دنبال حقیقت باشد نه کسی که با تعصب کامل دیگران را به عناد و کفر و هر چیز دیگر متهم می کند

شما که این قدر سواد قرآنی دارید برگردید به همان آیه مذکور نگاه کنید و البته کمی هم تاریخ بخوانید

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲۵ روز قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

بیت 5

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

بازپیوستند نباید با هم باشد بلکه به این صورت صحیح‌تر می‌نماید:

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و باز پیوستند

یعنی بعد از بریدن، دوباره پیوستند

 

بیت 10

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری؟

جواب داد که آزادگان تهی دستند

به نظر می‌رسد مصرع اول به صورت پرسشی زیباتر می شود به‌علاوه در مصرع بعد گفته شده: جواب داد؛ یعنی پرسشی مطرح شده است که پاسخ داده شده است.

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۳۰ روز قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۹:

مُسَبِّب سبب این جا در سبب بربست
تو آن ببین که سبب می‌کُشد ز بی‌سببی
به نظر می رسد در اینجا «می‌کَشد» صحیح نباشد و می‌کُشد دارای معنی است.

شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب
أَتَیتُ أَطْلُبُ فی حَیِّکُم مَقام أَبی
آمده ام که در قبیله شما جایگاه پدرم را طلب کنم

چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا؟
و کَیفَ یُصْرَعُ صَقْرٌ بِصَولةِ الْخَرَبِ؟
چگونه شاهین از حمله و قدرت هوبره، مغلوب می‌شود و شکست می‌خورد. (مگر می‌شود که شاهین از هوبره شکست بخورد؟)

روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد
کَما یَسیلُ مِیاهُ السَّقا مِنَ الْقَرَبِ
همانگونه که آبِ آبکش (آب‌فروش) از مشک (قرابه) جاری می‌شود.

چه چاره دارم غماز من هم از خانه‌ست
رخم چو سکه زر، آب دیده‌ام سُحُبی
سُحُبی: ابری (اب دیده ام مثل هوای ابری بارانی است.)

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:

مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش

تا نباشد عشق اوتان گوش کَش

عشق اوتان: عشق او شما را = عشق او برای شما گوش کش نباشد.

 

قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان

جز به خصم خود بننماید نشان

طَرْف: چشم، چشم به هم زدن

قاصرات: کوتاه کنندگان

قاصرات الطرف: زنانی که نگاه را کوتاه می‌کنند،

 

هست دریا خیمه‌ای در وی حَیات

بَط را، لیکن کلاغان را مَمات

بطّ (بطّة): مرغابی

حَیات: زندگی

مَمات: مرگ، مردن

دریا خیمه‌ای است که برای مرغابی در آن زندگی است اما برای کلاغان مرگ است.

 

پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون

واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون

در او قوت و غذا و سم است و آن را نمی‌بینند

 

کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد

طاعِمش داند کزان چه می‌خورد

رَغَد: آرامش و آسایش و رفاه، غذای مطبوع

طاعم: غذا خورنده

 

صورت یوسف چو جامی بود خوب

زان پدر می‌خورد صد بادهٔ طَروب

طَروب: تر و تازه و شاداب

 

باز از وی مر زلیخا را سَکَر

می‌کشید از عشق افیونی دگر

سَکَر: مستی

 

یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا

فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا

خدایا چشمان ما خفه شد، بسته شد، از ما درگذر، بارهایمان (گناهانمان) سنگین شد.

 

یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین

قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین

ای پنهانی که شرق و غرب را پر کرده‌ای، بالا رفته‌ای برتر و ورای نور دو مشرق

 

أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا

أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا

فَجر: سپیده دم، جوشش

تو رازی هستی که آشکار کننده اسرار مایی، تو جوششی هستی که رودهای ما را به جوشش می آوری.

 

یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا

أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا

ای کسی که ذاتت پنهان و بخششت حس می‌شود، تو مثل آبی و ما چون سنگ آسیاب.

 

أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار

تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار

غَبرا: تیره و تار، غبارآلود (مؤنث کلمه أَغْبَر)

تو مانند باد هستی و ما مانند غبار، باد پنهان می‌شود و تیرگی‌اش آشکار است.

 

تو چو جانی ما مثال دست و پا

قبض و بسط دست از جان شد روا

قبض و بسط: بسته و باز شدن

 

جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست

که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست

اَشْهَد: گواهی می‌دهم، در اینجا به معنی گواه

حرکت ما در هر دم، خود می‌گوید که گواهی می‌دهم ....

 

گردش سنگ آسیا در اضطراب

اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب

سنگ آسیاب وقتی با اضطراب و لرزش می‌چرخد بر وجود جوی آب گواه است. (یعنی با چرخشش می‌گوید گواهی می‌دهم که جوی آب وجود دارد.)

 

بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت

هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت

نَشْکیبد: شکیبایی و بردباری نکند

مفرش: فرش

 

هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا

پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا

مُحِبِّ: دوستدار، عاشق

 

تا شپش جویم من از پیراهنت

چارقت دوزم ببوسم دامنت

چارُق: گیوه

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:

أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارَنا

أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا

در این بیت «کاشف و مفجر» می‌توانند بدون تنوین باشند چون مضاف هستند اما می‌توانند با تنوین باشند چون اضافۀ لفظی است و در اضافۀ لفظی، مضاف می‌تواند تنوین بگیرد و این ارجح است.

اما کلمات أَسْرار و أَنْهار می‌توانند مجرور باشند (أَسْرارِ و أَنْهارِ) بنا به مضاف‌الیه بودن یا منصوب باشند (أَسْرارَ و أَنْهارَ) بنا به مفعولٌ‌به بودن. شبه فعل‌های کاشِف و مُفْجِر می‌توانند مانند فعل، در مضاف‌الیه خودشان عمل نصب انجام دهند

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:

1 أَتَتْ رَوائِحُ رَنْدِ الْحِمیٰ و زادَ غَرامی

فدای خاک در دوست باد جان گرامی

بوی خوش درخت رَند از محل اقامت معشوق آمد و عشق و شیدایی من فزونی گرفت.

 

2 پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت

مَنِ الْمُبَلِّغُ عَنّی إلی سُعادَ سلامی؟

مَن: اسم استفهام به معنی کیست

الْمُبَلِّغ: پیام رسان

عَنّی: از من، از طرف من

سُعاد: نام معشوق

چه کسی سلامم را از من به سعاد می‌رساند؟

 

4 إذا تَغَرَّدَ عَن ذِی الْأَراکِ طائرُ خَیرٍ

فَلا تَفَرَّدَ عَن رَوضِها أَنینُ حَمامی

تَغَرَّدَ: آواز خواند و چهچه زد

ذِی‌الْأَراکِ: نام سرزمینی در عربستان فعلی

طائرُ خَیرٍ: پرنده خوش خبر، پرنده فرخنده پیام

فَلا تَفَرَّدَ: تنها مباد

رَوض: سبزه زار، مرغزار

أَنینُ: ناله

حَمام: کبوتر

هنگامی که از سرزمین ذی‌الأراک پرنده خوبی و فرخنده پیام، آواز می‌خواند و چهچه می‌زند ناله کبوتر من (کبوتر دل من) از سبزه زارانِ آن سرزمین جدا مباد (یعنی کبوتر دل من نیز با او ناله می کند)

در برخی توضیحات در ذیل این غزل، اراک را به معنای عراق عجم و اصفهان گرفته‌اند که صحیح نمی‌باشد به دو دلیل

اولاً: در هیچ شعری از قدما کلمه اراک به کار نرفته است بلکه از عراق استفاده شده است.

ثانیاً: اگر به این معنی بگیریم کلمۀ « ذِی» زیادی و بلا استفاده است.

 

5 بسی نماند که روز فراق یار سر آید

رَأَیْتُ مِن هَضَباتِ الْحِمیٰ قِبابَ خِیامِ

رَأَیْتُ: دیدم

هَضَبات: کوه ها، برآمدگی‌های زمین

الْحِمیٰ: در اینجا منظور سرزمین معشوق است

قِبابَ: برآمدگی‌ها، قبه‌ها

خِیام: خیمه‌ها

از پسِ کوه‌های سرزمین معشوقم، برآمدگی‌ها و گنبد و قبّۀ خیمه‌ها را دیدم

 

6 خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت

قَدِمْتَ خَیْرَ قُدومٍ نَزَلْتَ خَیْرَ مَقامِ

قَدِمْتَ: آمدی

خَیْرَ قُدومٍ: خوش قدم باشی

نَزَلْتَ: فرودآمدی

خَیْرَ مَقامِ: جای خوب

خوش آمدی، به جای خوبی فرود آمدی (اصطلاحی است معادل خوش قدم باشی، جای خوبی وارد شدی)

 

7 بَعِدْتُ مِنْکَ وَ قَدْ صِرْتُ ذائباً کَهِلالٍ

اگر چه روی چو ماهت ندیده‌ام به تمامی

بَعِدْتُ: دور شدم

مِنْکَ: از تو

قَدْ صِرْتُ: شده ام

ذائباً: ذوب

کَ: مانند

از تو دور شدم و چون هلال باریک ماه، ذوب شده‌ام

 

8 وَ إِن دُعِیتُ بِخُلْدٍ وَ صِرْتُ ناقِضَ عَهْدٍ

فما تَطَیَّبَ نَفْسی وَ ما اسْتَطابَ مَنامی

إِن: اگر

دُعِیتُ: دعوت شوم

خُلْد: بهشت جاودان

صِرْتُ: شدم

ناقِضَ: نقض کننده

تَطَیَّبَ: پاک شد

نَفْس: جان و روان

اسْتَطابَ: پاکیزه شد، خوش و گوارا شد – این فعل گاهی نیز متعدی است: پاکیزه کرد، خوش و گوارا کرد

مَنام: هم مصدر است به معنی خواب و هم اسم مکان است به معنی خواب‌گاه

فعل‌های ماضی این بیت چون در جملۀ شرطی هستند همگی مضارع ترجمه می‌شوند.

اگر به بهشت، فرا خوانده شوم در حالی که پیمان دوستی را بشکنم پس جان من پاکیزه و خوشبو نمی‌شود و خوابم خوش نمی‌شود.

 

10 چو سِلْک دُرّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ

که گاه لطف، سَبَق می‌برد ز نظم نظامی

خوشاب (خُشاب) خوش‌آب‌ و رنگ که بیشتر در صفتِ جواهر مخصوصاً مروارید به کار می‌رود.

حافظ! شعرِ نغز و لطیف تو مانند رشته مرواریدی خوش آب و رنگ است که در هنگام لطف از شعر نظامی جلو می‌افتد.

رندی حافظ در اینجا گُل کرده است. به صورت مضاعف از شعر خودش در برابر شعر نظامی تعریف کرده است. یعنی سخن خودش را شعر نامیده و سخن نظامی را نظم. و می‌دانیم که ضرورتا هر نظمی، شعر نیست

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

1 سُلَیمیٰ مُنذُ حَلَّتْ بِالْعراقِ
أُلاقی مِن نَواها ما أُلاقی
سُلَیمیٰ، مُصغّر سَلْمیٰ است و یکی از کاربردهای تصغیر برای نشان دادن محبت و دوستی است (مثل پسرکم در فارسی) بنابراین سُلَیمیٰ از نظر لغوی به معنی سَلْمای عزیز است.
حَلَّت: مسکن گزید، اقامت کرد، ساکن شد.
أُلاقی: فعل مضارع متکلم وحده از باب مُفاعَلة است به معنای ملاقات می‌کنم، رو در رو می‌شوم، برخورد می‌کنم.
نَویٰ (نوا): دوری، قصد کردن. اما اینجا به معنی دوری است.
از هنگامی که سُلَیمیٰ در عراق، مسکن گزید، رو در رو می‌شوم (برخورد می‌کنم) از دوری او آن چه با آن برخورد می‌کنم. (ترجمه روان: از هنگامی که سُلَیمیٰ در عراق، مسکن گزید، به سرم آمد آن چه آمد.) 

2 الا ای ساروان منزل دوست
إِلی رُکبانِکُم طالَ اشْتیاقی
شوق من به (دیدارِ) سوارانِ شما (سواران شما که در کاروان هستند، مسافران) به درازا کشید.
 
4 رَبیعُ العُمر فی مَرعیٰ حِماکُم
حَماکَ اللّهُ یا عَهدَ التَّلاقی
بهار عمر (من) در سبزه‌زار (خاصِ) شما گذرانده شد. ای زمان ملاقات و دیدار خداوند تو را نگهدارد. (در پناه خدا باشی)

5 بیا ساقی بده رَطْل گرانم
سَقاکَ اللّهُ مِن کَأسٍ دِهاقِ
سقی: نوشاند، سقاک الله: جمله دعایی است به معنی خداوند تو را سیراب کند.
کَأس: جام
دِهاق: پر و لبریز (کَأْسٌ دِهَّاقٌ: مُتْرَعَةٌ ممتلئة ،طافِحَةٌ)
خداوند از جام های لبریز و سرشار، تو را سیراب گردند.

8 درونم خون شد از نادیدن دوست
أَلا تَعْساً لِأیّامِ الْفِراقِ
تَعْس: برای نفرین کردن به کار می رود، نفرین بر، نابود باد، هلاک باد (آیه 48 سوره محمد: وَالَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْسًا لَهُمْ و آنان که کافر شدند نابود و هلاک شوند.)
ترجمه: ای نفرین بر روزگار جدایی، نیست و نابود باد روزگار جدایی
در جایی دیگر می‌فرماید: 
اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم
که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق

9 دُموعی بَعدَکُم لا تَحْقِروها
فَکَم بحرٍ عَمیقٍ مِن سَواقٍ
دموعی: اشک های من
بَعد و بُعد (بُعد: دوری) هر دو صحیح است. اگر بَعد را به معنای «در عقب ، پشت سر ، درپی ، در جستجویِ» بگیریم
لا تَحْقِروا: حقیر و کوچک مشمارید
سَواق: جمع ساقیة، جویْ‌ها
اشک‌های من که در پیِ شما روان است را کوچک مشمارید، (چون) چه بسا دریای ژرفی که از جویِ آب است. (از به هم پیوستنِ جوی‌های آب تشکیل شده است.)

11 بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
عراق در اینجا ایهام دارد و به معنی یکی از گوشه‌های موسیقی در دستگاه ماهور و راست پنجگاه و نواست. 

12 عروسی بس خوشی ای دختر رَز
ولی گه گه سزاوار طلاقی
رَز: در استان فارس به درخت انگور، رَز گفته می‌شود. و در اینجا منظور از دختر رَز، شراب است

13 مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هم‌وُثاقی
هم‌وُثاقی، هم‌وِثاقی: هم‌اقامتگاه، هم‌خانه، هم‌منزل

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
الصُدغ: الشَّعْرُ فوقَ الوجه من العین إِلی الأذن - موی بالای صورت از چشم تا گوش. بنابراین ترجمه کردن به «گیسو» صحیح نمی باشد چون گیسو را در دو طرف صورت نمی اندازند بلکه یا در پشت سر است یا اطراف گردن
صُدغَینِ + ها = صُدْغَیها
ترجمه: سلمی با موهای قرار گرفته در بالای صورتش دل مرا دربند و اسیر کرد و روح من هر روز به من ندا می‌دهد (نگارا بر من بی دل ببخشای ...)

2 نگارا بر من بی‌دل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
به رغم و خواسته دشمنان (که می‌خواهند مرا رها کنی) مرا رها نکن (پیوسته با من باش) 

3 حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
بر پروردگارِ بندگان توکل کردیم.

4 أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
ای کسی که مرا از عشق سلمی عیب می‌کنی تو باید از اول آن روی زیبا را بدیدی

5 که همچون مَت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
تا هم‌چون من (من‌ت) ، دل به این راه بدادی و دل، غرق عشق در دریای دوستی بشود

6 به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دِی
اگر یک خلاف روش (تقصیر) از ما دیدی به پی ماچان (نوعی تنبیه صوفیانه) غرامت بسپاریم (تن به مجازات دهیم)

7 غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه اَو بِنی آنچَت نَشادی
ناچارا باید غم این دل را بخوری وگرنه آن چه تو را شایسته نیست خواهی دید. (آنچه را نشاید، می‌بینی) 

8 دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی
دل حافظ به خاطر شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است.
در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ،  باء در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ یا باءِ سبب است (معنی: به سببِ) یا باءِ ظرفیت است به معنی فی.
اگر باء سبب باشد ترجمه اش می شود: دل حافظ به خاطر شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است. (او را هدایت و از تاریکی نجات خواهد داد.)
اگر باء ظرفیت باشد ترجمه اش می شود: دل حافظ در شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است. (او را هدایت و از تاریکی نجات خواهد داد.)

ترجمه دیگری نیز می‌توان در نظر گرفت که حتما ترجمۀ بهتری خواهد بود و آن هنگامی است که «شد» را به معنی از دست رفتن بگیریم. دل‌شده: دل از دست داده. (ما دل‌شدگان خسرو شیرین پناهیم)

در این صورت باید باء را در در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ، باء سببیّه بگیریم:

دل حافظ به خاطر شب تار، در چین و شکن زلفت از دست رفت.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۲ در پاسخ به سعمن دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

آقا یا خانم سعمن

در هیچ کجای قرآن نه تنها اجبار بلکه حتی دستور ارشادی هم برای تمام زنان حتی برای تمام زنان مسلمان نیامده است

آنچه در قرآن آمده است برای بخشی از زنان مسلمان است آن هم دلیل و علتش را ذکر کرده است

و در احکام هرگاه علت از بین برود حکم نیز منسوخ می شود.

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی

مَدمَع بر وزن مَفعل، اسمِ مکان است به معنی «جایِ اشک» که می شود به «چشم» ترجمه کرد.

ترجمه: داستان اشتیاقم (عشقم) را نوشتم در حالی که چشمم گریان ست.

 

بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود

أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ

منازِل جمع منزل، محل فرود آمدن کاروانیان (مورد سؤال قرار دادن منزلِ معشوق، رسمی از اشعار جاهلی عربی است. «أَطْلال و دَمَن»)

ترجمه: ای منزل‌گاه‌های سلمی! سلمایتان کجاست؟

در واقع حافظ به چشمانش می‌گوید که ای منازل سلمی....، یعنی چشمانش را جایگاه و منزل سلمی می‌داند. در جای دیگر نیز بر این نکته تأکید دارد:

رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست

کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
 

عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی

منِ کشته شده، بسیار شکیبایی کردم در حالی که قاتل من شاکی است.

 

صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز

و هاتِ شَمسَةَ کَرْمٍ مُطَیَّبٍ زاکی

ترجمه: و خورشید تاکِ خوشبویِ پاک‌ را به من بده (کنایه از جام شراب)

 

دَعِ التَّکاسُلَ تَغنَمْ فَقَد جَری مَثَلٌ / که زاد راهروان چستی است و چالاکی

ترجمه تحت اللفظی: تنبلی را فروگذار تا سود ببری این مثالی است که بر زبان‌ها جاری است. (در مثلی آمده است)

ترجمه روان (چون جمله، شرطیه است): اگر تنبلی را رها کنی سود می‌بری، این یک ضرب المثلی است که بر سر زبان‌ها است.

غَنِمَ (یَغْنَمُ) یعنی بدون دردسر و مشقت به چیزی دست یافت.

 

اثر نماند ز من بی شمایلت آری

أرَی مَآثِرَ مَحیایَ مِن مُحَیّاکِ

ترجمه: شعف و سرزندگی‌ام را از رخسارت می بینم (متوجه می شوم)

 

بیت پنجم ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل

بعد از آب باید با مکث و کاما خوانده شود و کسرۀ اضافه نیاز ندارد

ز خاک پای تو داد آب، روی لاله و گل

از خاک پای تو به لاله و گل آب داد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۵ در پاسخ به Hamishe bidar دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

به همین شکل که نوشته شده صحیح است ولی به آن شکل که فرمودید خوانده می شود

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:

ترجمه ابیات و مصاریع عربی:

در تصحیح و ترجمه متون عربی، از راهنمایی و تذکرات سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بهره برده ام. 

تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی
وَ واصِلْنی إِذا شَوَّشْتَ حالی
ای که دارای مقام والا هستی به خواری و ذلت من ترحم کن و مرا رها نکن (پیوسته با من باش) آن‌گاه که حال مرا آشفته ساخته‌ای.

أَلا یا ناعِسَ الطَّرْفَینِ سکری
سَلِ السَّهْرانَ عَنْ طولِ اللَّیالی
ای مستی که چشمانت را با ناز باز و بسته می‌کنی از کسی که در شب بی‌خوابی ‌کشیده است در باره طول شب بپرس.

کَمالُ الحُسْنِ فِی الدُّنْیا مَصونٌ
کَمِثْلِ البَدْرِ فی حَدِّ الکَمالِ
کمال زیبایی در دنیا محفوظ است مانند ماه شب چهارده که در حد کمال است.

فَماذَا النَّوْمُ؟ قیلَ النَّوْمُ راحَه
وَ ما لِی النَّوْمُ فی طولِ اللَّیالی
خواب چیست؟ گفته شده است که خواب راحتی است در حالی که من در طول شب‌ها خواب ندارم.

أَلَمْ تَنْظُرْ إِلی عَیْنی وَ دَمْعی؟
تَرَی فِی البَحْرِ أَصْدافَ اللَّآلی
آیا به چشم و اشکم نگاه نکردی؟ (که اگر نگاه کنی) در دریا (دریای چشمم) صدف‌های مروارید می‌بینی.

لَقَدْ کَلَّفْتَ ما لَمْ أَقْوَ حَمْلاً
وَ ما لی حیلَةٌ غَیْرُ احْتِمالی
البته مرا به چیزی تکلیف کردی که تحمل آن را ندارم (توان برداشتن آن تکلیف را ندارم) در عین حال چاره‌ای جز تحمل ندارم.

أَلا یا سالیاً عَنّی تَوَقَّفْ
فَما قَلْبُ المُعَنّیٰ عَنْکَ سالٍ
ای که مرا فراموش کرده‌ای درنگ کن! دلِ کسی که از تو آزرده شده است تو را فراموش نمی‌کند.

مَنَعْتُ النّاسَ یَسْتَسْقون غَیْثاً
أَنِ اسْتَرْسَلْتُ دَمْعاً کَاللَّآلی
مردمی که از ابرها به دنبال باران هستند را منع کردم به خاطر این‌که اشکی چون مروارید از چشمانم روان است.

وَ لی فیکَ الإِرادَه فَوْقَ وَصْفٍ
وَ لَکِنْ لَمْ تُرِدْنی؛ مَا احتیالی؟
نسبت به تو و برای تو خواست و اراده ای فراتر از توصیف دارم ولی تو مرا نمی‌خواهی. چه چاره‌ای دارم؟

جَرَتْ عَیْنایَ مِنْ ذِکْراکَ سَیْلاً
سَلِ الجیرانَ عَنّی ما جَرَی لی
از دو چشمم به یاد تو سیل روان شده است از همسایگان در باره من بپرس که چه بر سرم آمده است. (چه بر من رفته است.)

حِفاظی لَمْ یَزَلْ ما دُمْتُ حَیّاً
وَ لَوْ اَنْتُمْ ضَجِرْتُمْ مِنْ وِصالی
مراقبت من (از عشق تو) تا زنده‌ام پابرجاست هرچند شما از وصال من روی گردان هستید. 

إِذا کانَ افْتِضاحی فیکَ حُلْواً
فَقُلْ لی ما لِعذّالی وَ ما لی
آن‌گاه که رسوایی من در باره تو شیرین است به من بگو سرزنش کننده‌ام کجا و من کجا؟ (اصطلاحا)

تَرانی ناظِماً فِی الوجْدِ بَیْتاً
وَ طَرْفی ناثِرٌ عِقْدَ اللَّآلی
مرا می‌بینی که از روی عشق بیتی را به نظم می‌کشم در حالی که چشمانم رشته مروارید (کنایه از اشک) می‌پراکند. (تضاد در به نظم کشیدن و پراکندن)

وَ اِنْ کُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طولَ مکْثی
حوالیکُمْ، فَقَدْ حانَ ارْتِحالی
و اگر از طولانی بودنِ ماندنِ من خسته شُدید بدانید که زمان کوچ من فرا رسیده است.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ در پاسخ به منصورگروسی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲:

در بیت

روی بپوش ای قمر خانگی

تا نکشد عقل به دیوانگی

در واقع یک شرط مستتر است

اگر روی نپوشی کار عقل به دیوانگی می کشد

سخن سعدی کامملا دقیق و درست و سعدیانه است.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

بهترین تفسیری که از این غزل به ذهنم می‌رسد این است که بگویم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

گاهی اعتراف به ندانستن، چیز خوبی است

به قول استاد سُها

مکوش تا بنمایی که عالم دهری

که گاه لفط نمی‌دانم عالمانه‌تر است

واقعا نمی‌دانم

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹:

چند نکته در باره بیت پنجم

أَنتَ رَیّانُ وَ کَمْ حَولَکَ قَلْبٌ صادٍ

أَنتَ فَرْحانُ وَ کَمْ نَحْوَکَ طَرْفٌ باکی

رَیّان و فَرحان چون بر وزن فَعلان هستند تنوین نمی‌گیرند و در اینجا خبر برای أنتَ هستند.

صادٍ در واقع صادی از ریشه صدی می باشد به معنی تشنه یا بسیار تشنه. چون صفت برای قلب است بنابراین مرفوع است و چون ال ندارد در حالت رفع «ی» از آخر آن حذف شده است.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸:

نکته ای که برخی خوانش ها وجود دارد (حتی بر فرض صحیح خواندن کلمات) این است که وقف و وصل و استرس ها به جای خود نیستند و می دانیم که چنین امری باعث می شود جمله بی معنا شود یا معنی دیگری داشته باشد

به عنوان مثال در مصرع «قامَ الغیاثُ لَمّا زَُّمَ الجِمالُ زَمّاً» کلمه لَمّا که ظرف زمان است مربوط به فعل زَمَّ است: لَمّا زَمَّ هنگامی که مهار کشیده شد

اما در برخی موارد به گونه ای خوانده شده است که بین ظرف و فعلش جدایی افتاده است

یا مثلا در مصرع یا سَعْدُ کَیفَ صِرْنا فی بَلْدَةٍ هَجَرْنا؟

فی بَلْدَةٍ هَجَرْنا کاملا از بخش قبل جدا خوانده شده است

یا در مصرع یا عاذِلی نَباها ذَرْنی وَ ما اُلاقی

عاذلی نباها یک ترکیب متصل است و نباید جدا خوانده شود گاهی طوری خوانده شده است که انگار نبا فعل است و حالت امری برای عاذلی دارد درحالی که چنین نیست و باید با توجه به معنی خوانده شود ای که به خاطر دوری او مرا سرزنش می کنی 

 

۱
۲
۳
۴
۱۶
sunny dark_mode