دل من از فراق خواجه مخلص
خداوندا تو میدانی که خسته است
جمالش تا گل از چشمم ببر دست
هزاران خار در چشمم نشسته است
ز حسرت خواب از دیده گشادست
ز غصه آب در حلقم ببسته است
ز رحمتهاش گر یابم نصیبی
ز زحمتهای ما او نیز رسته است
ز حالم هر که پرسد زود گویم
که از پیش خران عیسی برسته است
بحمدالله که در عهدش درستست
همان دل کز فراق او شکسته است
همای ظل او گسترده بادا
که چون خورشید بر عالم خجسته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه دل به آب صبر شسته است
هوای دل هنوز از من نجسته است
ز بیصبری دلت گر سخت خستهاست
صبوری کن مگر در وقت بستهاست
هنوز، از شاخ سبزم، برنرسته است
هنوز، این سبزه را شبنم نشسته است
مرا گر پای بند غم شکسته است
کسی پای ترا آخر نبسته است
کسی از دست او سالم نجسته است
فلک دست همه بر تخته بسته است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.