گنجور

 
سید حسن غزنوی

مهرش از دل همی گذر نکند

جان روا دارد این اگر نکند

خرمی چون کند دلی که در او

مهر او روی مستقر نکند

تا به دیدار او نظر نکنی

شادمانی به تو نظر نکند

زو به هر بد هزار شکر کنم

زان کنم تا ز بد بتر نکند

ورچه خواهش کنم که بد مسگال

خواهش اندر دلش اثر نکند

جز وفا گر کند جفا نکنم

تا فزون بر جفا مگر نکند

هم پشیمان شود ز کرده خویش

چون پشیمان شود ذکر نکند

هر کرا جان و دل بکار بود

طمع سرو و لاله بر نکند

ساعتی نگذرد که عاشق او

خاک از جور او بسر نکند