گنجور

 
سید حسن غزنوی

از لعل آبدار تو پاسخ همی رسد

وز زلف تابدار تو دل را دمی رسد

پرورده شد ز خون دلم سالها غمت

در انتظار آنکه مگر محرمی رسد

لیکن به دولت شه شادان شود به حکم

هر گه که بندگان را بر دل غمی رسد

بهرام شاه آنکه به اقبال و نصرتش

هر روز ذکر فتحی از عالمی رسد

سوریست مخلصان را از تیغ او کز آن

هر لحظه دشمنان را نو ماتمی رسد

سکر ز شاه گیتی نومیدی ز بخت؟

بگذار ای زمانه اگر همدمی رسد

تشریفهای بنده حسن برقرار خویش

تقریر کرد شاه ولیکن نمی رسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode