گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مهستی گنجوی

در طاس فلک جرعه شادی و غم است

گه محنت و دولتست و گه بیش و کم است

آسوده دلی بود که هر جرعه چرخ

نوشید و ننالید اگر جمله دم است

عطار

بر لوحِ دلت نقشِ دو عالم رقم است

رو لوح بشوی و ز ناحق دودم است

ور با عدمت برَند اصلت عدم است

انگار نزادهای بمیر این چه غم است

اوحدالدین کرمانی

لطف تو و قهر تو همیشه به هم است

لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است

ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی

با من همه آن کن که طریق کرم است

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدالدین کرمانی
مجد همگر

گفته ست یکی حکیم کامل حکم است

راحت ز جهان مجوی کاندر عدم است

هر چیز که عین راحتش می دانی

آن راحت محض نیست دفع الم است

اهلی شیرازی

گیرم که مرا هر سر مو یک قلم است

گر شرح غمت نویسم این نیز کم است

بس دم نزم که بر دل روشن تو

حاجت سخن نیست که دل جام جم است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه