گنجور

 
مجد همگر

ای سر آمد به هر مکان چو لقب

وی ستوده به هر زمان چون نام

توئی آن کامران که در ره تو

هر که گامی نهد بیابد کام

در سلامت به سر برد همه عمر

هر که یابد زتو جواب سلام

رای تو واقف است بر افلاک

حکم تو نافذ است بر اجرام

خشم تو خیمه ئیست حلم پذیر

عفو تو دابه ئیست بحرآشام

گر فلک بهره یابد از علمت

نایب مشتری شود بهرام

گر هوا مایه گیرد از دستت

در فشاند به جای قطره غمام

ور چمن بو ستاند از خلقت

بوی گل بازدارد اصل زکام

صاحبا بنده چشم آن دارد

کز سر رغبت و قبول تمام

سخنش بشنوی و بپذیری

ای سخنهای تو ملوک کلام

کاستماع کلام ملهو فان

صدق است از کلام خیر انام

بنده می نالم از جفای سپهر

که توئی خواجه و سپهر غلام

تو ز ایام داد من بستان

که توئی داد ده در این ایام

در حق من که داعی کرمم

ای به حق پیشوا و شاه کرام

کرمی کن که مرد مکرمتی

که فلک لوم میکند چو لیام

گر بمیرم ز تشنگی هرگز

نچشم جرعه ای ز آب عوام

ور بگردم به جان ز بی درمی

نبرم پیش خواجگان ابرام

نبرد شاخ سدره رنج تبر

نکشد خنگ چرخ جور لجام

می ام از کاس جور دور زمان

گر کنم عربده مده دشنام

مجلس ما چراست کاندر وی

فعل دیگر کند همی هر جام

گرچه از جود خواجه دنیا

یافتم برد و خلعت و انعام

همچنان هفت مار هفت سری

می گزندم مدام هفت اندام

غم پیری و کربت غربت

انده فاقه و تکفر وام

دوری از خانمان و قوم و تبع

فرقت دوستان دشمن کام

به دیار خود ارچه تشنه لبم

نیست آنجا مرا امید مقام

قلب نام خود است پارس کنون

تشنه را کی بود در او آرام

مرد جاهی مرا قوی باید

تا شود کار من مگر به نظام

به خدای ار به عمرها آید

پای صیدی چنینت اندر دام

اندر این نظم ارچه هست صریح

لقب و نام نیست جای ملام

لقب و نام تو به ذکر جمیل

در نوی گفت ایزد علام

من چه گفتم که صاحب دیوان

همه گفتم به جز صلوه و سلام

تا فلک را به محور است مدار

تا عرض را به جوهر است قوام

جوهرت باد از عوارض دور

فلکت در مدار خاضع و رام

به سه شهزاده چشم تو روشن

تا جهانراست روشنی و ظلام