گنجور

 
مجد همگر

ای لفظ تو آب زندگانی

وی کلک تو اصل شادمانی

خط تو که جان ازوست واله

جانیست ز غایت روانی

بیخ قلم تو شاخ دولت

بارش همه عز جاودانی

چون نامه فرخت بدیدم

گفتم که زهی مسیح ثانی

بفزود دلم خطاب عالیت

چون دل که فروزد از جوانی

شادم کردی که شاد بادی

زندم ماندی که زنده مانی