گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مجد همگر

دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود

که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود

اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ

آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود

شرم روی من و خشم آوری خلق مگیر

شرمت از آن همه بد کردن و بیداد نبود

سنگ خارا ز دلت به که در آن شادیها

رحمتت بر من دلخسته ناشاد نبود

بر ره گفت تو رفتیم و همه بود خلاف

عهد تو نیک بدیدیم و به جز باد نبود

رفت بنیاد دل ما و از آن بود همه

که بر امید من و قول تو بنیاد نبود

دل ز شاگردی مهر تو بلا دید بلا

لاجرم دید و در کار خود استاد نبود

شهری از ناله و فریاد من آگاه شدند

خود ترا هیچ خبر زان همه فریاد نبود

پیش شیرین لب تو گر پسر همگر مرد

او دراین راه به از خسرو و فرهاد نبود