گنجور

 
مجد همگر

غم از دلم به جدائی جدا نمی گردد

دلم ز بند ملامت رها نمی گردد

دل مرا ز غم عشق سرزنش مکنید

که دل به سرزنش از عشق وا نمی گردد

چو ذره ئیست دل من هوا پرست از مهر

که ذره ای ز هوائی جدا نمی گردد

چگونه من به تن خویش پارسا گردم

که پادشاه تنم پارسا نمی گردد

دلم به گرد بلاگشت و مبتلا شد او

چه خوش دلی که به گرد بلا نمی گردد

مگر که بر غم او تنگ شد جهان فراخ

که جز به گرد دل تنگ ما نمی گردد

 
 
 
صائب تبریزی

ملال در دل بی مدعا نمی گردد

ز گرد، آب گهر بی صفا نمی گردد

هیشه اول وقت است حق پرستان را

نماز وقت شناسان قضا نمی گردد

کسی که سر به ته بال خویشتن دزدید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه