تا نگویی که مرا بیتو شکیبایی هست
یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
نی مپندار که از دوری روی تو مرا
راحت زندگی و لذّت برنایی هست
مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم
دیده را بیرخ زیبای تو بینایی هست
ناتوانم ز غمت تا که گمانی نبری
که مرا با غم هجر تو توانایی هست
دل و آرام و صبوری و شکیبایی نیست
غم و آشفتگی و محنت و شیدایی هست
خواندیم بیدل و رسوا و نگویم که نیَم
هر چه گویی ز پریشانی و رسوایی هست
اندر این واقعه بر قول تو انکاری نیست
در من از عیب و هنر هر چه تو فرمایی هست
کس نگفتهست در آفاق که در عالم عشق
مثل من عاشق شوریدهٔ سودایی هست
کس نداده ست نشان از ختن و چین و چگل
که بتی چون تو به شیرینی و زیبایی هست
نشنیدیم که در باغ جهان شمشادی
راست چون قد لطیفت به دلآرایی هست
نتوان گفت که همچون پسر همگر نیز
طوطیای در همه عالم به شکرخایی هست