گنجور

 
صابر همدانی

هر که آمد در جهان پست و رفت

رشتهٔ الفت ز ما بگسست و رفت

مرگ صیاد است و، صیدش آدمی است

کو که زین صیاد، سالم جست و رفت؟

عمر ما، همچون نسیم صبحگاه

آمد و از پا دمی ننشست و رفت

آدمی را، تن طلسم جان بود

عاقبت میبایدش بشکست و رفت

آدمی را، تن، طلسم جان بود

عاقبت می‌بایدش بشکست و رفت

وقت آن کس خوش که چون اهل صفا

از قیود زندگانی رست و رفت

خرم از سر منزل کثرت گذشت

آنکه شد از جام وحدت مست و رفت

هیچکس با خویشتن چیزی نبرد

هر که بودش هر چه داد از دست و رفت

نظم را عقد گهر بگسسته بود

لیکنش (صابر) به هم پیوست و رفت