هست مرد را، ترک می بعید
ویژه روز وصل خاصه صبح عید
اهل جنگ را حکم صلح داد
خالق حمید قادر مجید
نقد صلح را، داد حق رواج
حبذا، از این سکه جدید
وجه کردگار گشت آشکار
گر، به غیب بود مدتی مدید
اهل صلح را، حق دم ممات
بر کفن نوشت مؤمن شهید
گشت بی فروغ آن چنان دروغ
کز جلو گریخت مرشد از مرید
تا سلاح حرب، کس نکرد چرب
رنگ و مشک را، هر چه بد جدید
اهل صلح را، «حاجبا» بگو
عمر کم طویل، عز کم مزید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای تو بر چرخ سعادت خورشید
وی تو بر تخت سیاست جمشید
مجلس وعظ تو از خوش سخنت
خوشتر از نعمت عمر جاوید
عقل مدهوش ز بس نکته نغز
[...]
آفتابی تو و ما سایهٔ تو
احولست آنکه یکی را به دو دید
روی او نور هم از روی تو یافت
چشم تو سرمه به چشم تو کشید
این چنین خوش سخن مستانه
[...]
گوش ماهیش چو این حرف شنید
با خموشی ز سخن چاره ندید
غنچه گلبن مقصود زمان
رفت بر باد فنا تا خندید
صرصر حادثه چون برگ خزان
دفتر هستیش از هم پاشید
کرد خون در دل مرغان چمن
[...]
دو برادر، چو دو شهباز سفید
خان و خان زاده جهانگیر و رشید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.