گنجور

 
حاجب شیرازی

دادن جان گرچه بر ابناء عالم شاق بود

لیک عاشق این هنر را، از ازل مشتاق بود

طاق ابروی تو را نازم که افتاده است طاق

به به از طاقی که جفتش در حقیقت طاق بود

نوش وصل و نیش هجرانت به میزان درست

جان گزا، چون زهر و روح افزای چون تریاق بود

آنکه بیرون ز، انفس و آفاق جویا بودمش

چون بگردیدم عیان در انفس و آفاق بود

مصحف ما را چنان شیرازه زد صحاف عقل

کاسمانی نامه ها پیشش همه اوراق بود

حادثِ مطلق ، وجودِ محترم را بازگو،

تا که بُد ذاتِ قِدَم ، در گردش این نُه طاق بود

آنکه سرو کاشمر را تیشه زد بر ریشه گفت

این حسود قامت آن سرو سیمین ساق بود

با کفت تشبیه می کردم به همت بحر و کان

بحر اگر رزاق بود و کان اگر خلاق بود

در بساط قرب جانان با تو هر عهدی که بست

خود تو بشکستی درست او بر سر میثاق بود

از حجاز آن ترک شهر آشوب چون شد در عراق

یافت ، هر شور و نوا در پرده ی عشّاق بود

حرف حق زد، دوش «حاجب » صوفئی از خانقاه

پاسخش تا صبحدم با زهره و مطراق بود