گنجور

 
بلند اقبال

هرکه را دیدم به دیدار رخت مشتاق بود

حسن رخسار تو از بس شهره آفاق بود

ماه چون روی تو بود ار ماه مشکین زلف داشت

سروچون قدتوبود ار سرو سیمین ساق بود

صفحه ی رویِ تو ، نیکو مستند می شد به حسن،

گرچه دیدم خطی ازعنبر بر او الحاق بود

طاق یا جفت آنچه داری دل زما بردی گرو

جفت ابروی توچون در دلربائی طاق بود

نیش کز شست توخوردم خوشترم ازنوش گشت

زهر کز دست تو آمد بهتر از تریاق بود

گر نمی بست آن بت شیرازیم شیرازه اش

دفتر حسن نکویان تاکنون اوراق بود

آن دهانی را که میگفتند داری دیدمش

تنگ تر از چشم مور واز دل عشاق بود

در برمن از غم آن آتشین رخ سوخت دل

چون غمش سوزنده تر ز آتش دلم حراق بود

از بلند اقبال تا جان خواستی ایثار کرد

تا نفرمائی که جان دادن به پیشش شاق بود