گنجور

 
حاجب شیرازی

زد صبح صادق سر از غیائب

چون روی یار از مشگین ذوائب

از شمس رویت شد مملو نور

حب المشارق ذیل المغارب

شمشیر خون ریز از کف بیفکن

عاشق نتابد روی از مضارب

ای لیث ثاقب وی از تو هارب

جند ثعالب جیش ارائب

زیبا غزالان بهر تو پویان

گرد صحاری طرف مشارب

مد غم به نامت اندر محامد

ملزم به ذاتت اندر مناقب

غیث المکارم غوث الاعاظم

لیث المواکب کیش الکتائب

بهر تمنات بر هم نمایند

مردان عالم «حاجب » حواجب

هم حاضر هستی اندر معارک

هم صابر هستی اندر مصائب

 
 
 
جامی

چند ای معلم هر روز تا شب

باشد غزالم محبوس مکتب

شد فرش دیبا از سبزه صحرا

ارسله معنا یرتع و یلعب

تعلیم و آداب او را چه حاجت

[...]

فیض کاشانی

براوج خوبی دیدم مهی شب

گفتم زمهرش در تاب و در تب

گفتم چه باشد نزد من آئی

در خدمت تو باشم یک امشب

گفتا چه مطلب از خدمت من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه