گنجور

 
حاجب شیرازی

بر در میکده درویش بنه پای طلب

رو حیات ابد امروز از این خانه طلب

میخ این چادر، صد پاره به دل زن نه به گل

هر چه خواهی طلب از باده فروشان به ادب

خدمت پیرمغان رو، به حقارت نه به کبر

کاندر اینخانه حسب کس ز تو خواهد نه نسب

پای عرعر منشین و ثمر از بید مخواه

رو تو در سایه نخلی که بچینش رطب

عرب از پارسیان تربیت آموخت درست

که سعادت ز عجم بود و شقاوت ز عرب

علم آموز و ادب زانکه به چیزی نخرند

مردم با ادبت جامه دیبا وقصب

لذتی هست بتحصیل علوم ار دانی

که ز دوشیزه نبردند جوانان عزب

«حاجب » از پرده درآ، روی به عالم بنما

که جهانند ز هجران تو در رنج و تعب