گنجور

 
حاجب شیرازی

ناز تو کشیم ای ز سر تا قدمی ناز

با ناز تو گشتیم به عمری همه دمساز

راز تو نهفتم به دل و ناز تو در جان

تا کس نشود واقف از این ناز و از این راز

ز آغاز به پیشانی من عشق تو شد ثبت

انجام کجا محو شود سکه آغاز

در علم بهر دور توئی بر همه اعلم

وز حسن بهرکوی توئی از همه ممتاز

تا لعل لبت گشت به شیراز شکرپاش

شد عقرب جرار همه شکر اهواز

در روز و شبی شمع و مه و مشعل خورشید

کس نیست در این مرتبه با شخص تو انباز

در حسن بسی واحد و فردند در این دور

یک تن چو تو نبود به جهان شاهد و طناز

در حرفه و صنعت همه شبهند ولیکن

بسیار بود فرق ز خراز و ز خباز

«حاجب » نشود منطفی از هر پف و فوتی

آن شمع که روشن ز خدا گشت به شیراز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode