گنجور

 
حاجب شیرازی

عقل کل تا، به قدم از من و از ما دم زد

جلوه حسن تو آن ما و منی بر هم زد

غیرت عشق بنازم که چو افروخت چراغ

شعله بر خرمن خاصان بنی آدم زد

مدعی خواست کند شرح غم عشق بیان

دست قدرت دهنش بست و بلب خاتم زد

راند نامحرم و، ره در حرم قرب نداد

خیمه سلطنت اندر دل هر محرم زد

کرد منسوخ ابد قاعده جنگ و جدال

علم صلح چو اندر وسط عالم زد

از یقین تافت سر خود ز شک شیطانی

در قفا دست خدایش به قفا محکم زد

کرد از ار جهان عقده گشائی جانان

تا که صد عقده بر آن زلف خم اندر خم زد

«حاجبا» کم زن از این عالم و سر فاش مکن

که ز حق گوئی تو دشمن احمق کم زد

 
 
 
حافظ

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

[...]

جامی

چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد

سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد

تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست

با رگ جان من آن را گرهی محکم زد

تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد

باید اول قدم خود به سر عالم زد

نزد رندان خرابات که صد جان به جویست

نتوان بیش ز انفاس مسیحا دم زد

ناصح ار مرهم پندم به دل ریش نهاد

[...]

نظیری نیشابوری

شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد

شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد

شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن

جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد

شهد لب های تو دکان طبیبان در بست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظیری نیشابوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه