گنجور

 
حاجب شیرازی

مئی که باده وصل تو در، دماغ کند

دهان خم چو گشاید مرا سراغ کند

کسیکه آتش عشقش بسوخت سرتاپا

جبین و سینه و بازو، بهل که داغ کند

به پیش روی تو، بر خویش ننگرد یوسف

در آفتاب تجلی کجا چراغ کند

امیر و فاخته خواند غنا بگل بلبل

بباغ از چه زغن نوحه همچو زاغ کند

اگر قمر به رُخَت ، لافِ همسری بزند،

مهار از شبهش چرخ در دماغ کند

عدو، به پایه «حاجب » رسد ز علم و حکم

خرام کبک اگر فی المثل کلاغ کند