حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

مئی که باده وصل تو در، دماغ کند

دهان خم چو گشاید مرا سراغ کند

کسیکه آتش عشقش بسوخت سرتاپا

جبین و سینه و بازو، بهل که داغ کند

به پیش روی تو، بر خویش ننگرد یوسف

در آفتاب تجلی کجا چراغ کند

امیر و فاخته خواند غنا بگل بلبل

بباغ از چه زغن نوحه همچو زاغ کند

اگر قمر، به رخت لاف همسری زندا

مهار از شبهش چرخ در دماغ کند

عدو، به پایه «حاجب » رسد ز علم و حکم

خرام کبک اگر فی المثل کلاغ کند