ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر
زار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آر
قلب بیحاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد
یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دلِ خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزهٔ او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فِراق و غمِ دل پیر شدم
ساغرِ مِی ز کفِ تازه جوانی به من آر
منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نَستانند روانی به من آر
ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن
یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر
دلم از دست بِشُد دوش چو حافظ میگفت
کای صَبا نَکهَتی از کویِ فلانی به من آر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از نسیم صبحگاهی (صبا) میخواهد که بویی از کوی محبوبش بیاورد و به او آرامش دهد. او از غم و بیماری عشقش مینالد و در جستجوی نشانی از معشوق است. شاعر در حال حاضر در جنگ درونی با دلش به سر میبرد و به زیباییهای معشوق اشاره میکند. احساس تنهایی و دلتنگی او را پیر کرده و میخواهد از شراب جوانی بنوشد. همچنین به منکران عشق نیز میگوید که باید چند لیوان از این شراب بچشند. او همچنین از ساقی میخواهد که لحظههای خوشبختی را به فردا موکول نکند و به او خط عفوی از سرنوشت بدهد. در پایان، شاعر دوباره نیازی به نسیم صباحی از کوی محبوبش را ابراز میکند.
ای نسیم، پیامی از آنیار (که خود میدانی) بیاور و منِ بیمار را درمان کن و جانببخش. (نکهت: بویخوش)
سکّه تقلبی و سیاه ما را با آن کیمیا، زر کن یعنی با کیمیای خاک کوی یار.
دل من بهدشمنی من برخاسته و با من در جنگ است؛ تیر و کمانی از غمزه و ابروی یار برایم بیاور.
در غربت و دوری از یار، پیر و ناتوان گشتهام با جامیباده از دست یکساقی جوان مرا شاد و جوان گردان.
برای مخالفان میگساری چند جام باده بریز، اگر ننوشند بیوقفه برای من بیاور.
ای ساقی، وعده بزم و میگساری فردا بهمن مده؛ زیرا تضمینی برای «فردا» وجود ندارد.
دیشب بسیار غمگینشدم وقتیکه حافظ را دیدم که از نسیم، پیامی از یارش طلبمیکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای صبا از گل عطار نشانی به من آر
وز گلستان نشابور خزانی به من آر
خط ترخانی جاوید به عالم ندهند
بگذر از عالم و منشور امانی به من آر
فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم
[...]
قاصدا، نامهای از کوی فلانی به من آر
یعنی از یار من آن نامه که دانی به من آر
نامهٔ من ببر، اما به رقیبان منمای؛
گر توانی بدهش، ور نتوانی به من آر!
اگرت بر سر آن کو نشناسند اغیار
[...]
ای دل از گلبن امید نشانی به من آر
نیست گر تازه گلی برگ خزانی به من آر
تا دگر زخم به ناسور توانگر گردد
هدیه ای از کف الماس فشانی به من آر
همدم روز گدایی سبک از جا برخیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.