گنجور

 
نظیری نیشابوری

ای صبا از گل عطار نشانی به من آر

وز گلستان نشابور خزانی به من آر

خط ترخانی جاوید به عالم ندهند

بگذر از عالم و منشور امانی به من آر

فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم

گر امانی نبود تاب و توانی به من آر

تیرباران ستم از پی هم چند رسد؟

ناوکی می‌کشم از سینه کمانی به من آر

هر نشانی که ز سوداش دهی سود دهد

اگر از مایه نماندست زیانی به من آر

کشت زار طربم تشنه آتش شده است

مطرب ابر دم برق زبانی به من آر

چون شرر در دل سنگست ز جانان سخنم

تا برآرم نفسی سوخته، جانی به من آر

ملک گیران سخن سکه به باطل زده‌اند

زین هم سیم دغم نقد روانی به من آر

دلم از صنعت الفاظ «نظیری» بگرفت

از دم پرهنری ساده بیانی به من آر

 
 
 
حافظ

ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد

یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است

[...]

آذر بیگدلی

قاصدا، نامه‌ای از کوی فلانی به من آر

یعنی از یار من آن نامه که دانی به من آر

نامهٔ من ببر، اما به رقیبان منمای؛

گر توانی بدهش، ور نتوانی به من آر!

اگرت بر سر آن کو نشناسند اغیار

[...]

غالب دهلوی

ای دل از گلبن امید نشانی به من آر

نیست گر تازه گلی برگ خزانی به من آر

تا دگر زخم به ناسور توانگر گردد

هدیه ای از کف الماس فشانی به من آر

همدم روز گدایی سبک از جا برخیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه