گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

از هیچ دری حاجت درویش روا نیست

وز هیچ رهی درد دل ریش دوا نیست

درویشی و ناچاری و درد من و دل را

درمان و دوا جز کرم و لطف خدا نیست

ما تجربه کردیم دو صد بار دروغ است

هر کس که بگوید نظر شه بگدا نیست

تا نشنوی از مرده دلان این سخن سرد

کاندر همه عالم خبر از آب بقا نیست

ما موعظت شیخ شنیدیم و نکو گفت

لیکن ز دل غمزدگان زنگ زدا نیست

در مسجد و در مدرسه سالی دو سه بودم

دیدم سخنی جز دم تزویر و ریا نیست

چه صوفی و چه زاهد و چه رند و چه شاهد

راهش بخدا نیست گر از خویش جدا نیست

این نغمه جانها است که از دل بزبانهاست

این رجع صدا چیست اگر صوت ندانیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode