میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

از هیچ دری حاجت درویش روا نیست

وز هیچ رهی درد دل ریش دوا نیست

درویشی و ناچاری و درد من و دل را

درمان و دوا جز کرم و لطف خدا نیست

ما تجربه کردیم دو صد بار دروغ است

هر کس که بگوید نظر شه به گدا نیست

تا نشنوی از مرده‌دلان این سخن سرد

کاندر همه عالم خبر از آب بقا نیست

ما موعظت شیخ شنیدیم و نکو گفت

لیکن ز دل غمزدگان زنگ‌زدا نیست

در مسجد و در مدرسه سالی دو سه بودم

دیدم سخنی جز دم تزویر و ریا نیست

چه صوفی و چه زاهد و چه رند و چه شاهد

راهش به خدا نیست گر از خویش جدا نیست

این نغمهٔ جان‌هاست که از دل به زبان‌هاست

این رجع صدا چیست اگر صوت ندا نیست