گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

هر چه پوئی جز ره حق باطل است

هر چه جوئی جز خدا، بی حاصل است

از خودی بگذر که در راه خدا

صعب و بی پایان همین یک منزل است

عرش و کرسی در دل است اما چه سود

کاین دل بیحاصل از خود غافل است

نعل وارون زن که اندر راه عشق

عقل مجنون است و مجنون عاقل است

غرقه در گرداب حیرت را چه سود

کو ز دریا یکقدم تا ساحل است

نقد این بازار، اول عقد قلب

در ره طاعت به پیری کامل است

از دم مردان حق مگسل که راه

گم نگردد تا جرس با محمل است

هر که را ساقی دهد جام شراب

گوشه چشمی ز میر محفل است

عزلت ار چشم و چراغ بینش است

گر نه امر پیر باشد باطل است

هر که میجوید طریق اعتزال

نی توان گفت این عطارا واصل است

ای خلیل حق در این ره گر حجاب

چهر مهر و ماه باشد، آفل است