گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

سخن بگوی که شیرین لب و شکردهنی

مشو خموش که شمع و چراغ انجمنی

مرو ز بر که چو جان دربری حریفانرا

بخواب ناز مشو، چونکه چشم بخت منی

بپاس خاطر یاران و دوستان، سر زلف

بهم مزن که دل عالمی بهم بزنی

ز چهره پرده میکفن بتا برای خدا

که پرده ها بدری چون تو پرده برفکنی

صفت ز گل نکنم، نام از چمن نبرم

تو سرخ تر ز گل و تازه روتر از چمنی

هزار سینه سپر شد، هزار دیده هدف

که ناگهان تو مگر تیر غمزه ای بزنی

دل شکسته ما را یکی بپرس احوال

چه تار طره مشکین بهم همی شکنی

هزار طوطی شیرین سخن بسان حبیب

کنند از لب شیرین تو شکر شکنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode