گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

سخن بگوی که شیرین لب و شکردهنی

مشو خموش که شمع و چراغ انجمنی

مرو ز بر که چو جان دربری حریفانرا

بخواب ناز مشو، چونکه چشم بخت منی

بپاس خاطر یاران و دوستان، سر زلف

بهم مزن که دل عالمی بهم بزنی

ز چهره پرده میکفن بتا برای خدا

که پرده ها بدری چون تو پرده برفکنی

صفت ز گل نکنم، نام از چمن نبرم

تو سرخ تر ز گل و تازه روتر از چمنی

هزار سینه سپر شد، هزار دیده هدف

که ناگهان تو مگر تیر غمزه ای بزنی

دل شکسته ما را یکی بپرس احوال

چه تار طره مشکین بهم همی شکنی

هزار طوطی شیرین سخن بسان حبیب

کنند از لب شیرین تو شکر شکنی

 
 
 
امیر معزی

سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی

ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی

به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی

به موکب اندر گویی که سرو در چمنی

ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام

[...]

سوزنی سمرقندی

دلم به عشق بتی را همی‌کند شمنی

که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی

بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند

کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی

شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز

[...]

انوری

گمان مبر که ز بی‌عیبی عمادست آن

که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی

مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد

برای من که هجا را بود هجا نکنی

سعدی

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی

من اعتماد ندارم که عهد می شکنی

به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش

چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی

چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه