گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شیخنا بگذر از توئی و منی

ز سلیمانی و ز اهرمنی

این توئی و منی اگر برخاست

از میان، من تو باشم و تو منی

قطره ای بودی از منی چون شد

که شدی صد هزار بحرمنی

کار جان کن نه کار تن که تو را

کار جانی بود نه کار تنی

گرد این اوهن البیوت چرا

روز و شب همچو عنکبوت تنی

کارتن نام عنکبوت کنند

نیز در کارتن، تو کارتنی

لن ترانی نمیشنیدی اگر

دم نمیزد کلیم از ارنی

لن ترانی از آن شنید که داشت

ارنی حرفی از توئی و منی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ای خروس ایچ ندانم چه کسی

نه نکو فعلی و نه پاک تنی

سخت شوریده طریقیست تو را

نه مسلمانی و نه برهمنی

طیلسان داری و در بانگ نماز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر چه موی سپید بینی تو

دست در دامن بهانه زنی

برکنی گوئی این ز سودا بود

من ندانم که را همی شکنی

پنبه زاری شد آن بناگوشت

[...]

مجیرالدین بیلقانی

لشکر شب رسید تن چه زنی؟

حبشی دست یافت بر ختنی

ادیب صابر

چون تو را خوان و کاسه نبود

بیهده کوس مهتری چه زنی

بی مروت تو را منی نرسد

ای منی چند از این منیّ و منی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه