شبی که تنگ لبت را چو جان ببر گیرم
چو جان نه بلکه زجان نیز تنگ تر گیرم
ز فرق سر زنمت بوسه تا بحقه ناف
هزار بار و دگر باره اش ز سر گیرم
چه جام جان بلب آرم تهی کنم قالب
پس آنکه از لب لعل تو کام برگیرم
برم بموی میان و میان مویت دست
چنانکه در برت از پای تا بسر گیرم
بماند پای ز رفتار و دست از کردار
بدین امید که دستیت در کمر گیرم
تو رخ چه شمع برافروز تا چو پروانه
منت بشعله رخسار بال و پر گیرم
شب وصال ز بیم فراق می لرزد
دل حبیب، ز حال دلش خبر گیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بترس از آن که دمی دامن سحر گیرم
چو شعله دم به دم از سوز سینه درگیرم
به کوی زخم فروشان روم به سنه چاک
هزار زخم در آغوش یک جگر گیرم
بیا شکفته و شیرین که گر مرا باشد
[...]
کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم
من آتشم چه عجب گر زباد در گیرم
چنان ز کوی طمع پا کشیده همت من
که عارم آید اگر پند از پدر گیرم
بغیر قطره ز میراب قسمتم نرسد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.