خروس صبح زد سبوح و قدوس
فرا کن دیده رازین خواب منحوس
عزیز ملک مصر ای یوسف دل
شوی در چاه زندان چند محبوس
ز بالا سوی پستی میکنی رای
بمقصد چون رسی زین سیر معکوس
چه پوئی چون نکردی طی همه عمر
رهی جز در پی ماکول و ملبوس
بغیر از خوردن و خفتن ندانی
نصیب اینت شد از معقول و محسوس
گر انسان است نامت چون توانی
شدن با دیو و دد همواره مانوس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر زلفت به جز دست تو حیفست
لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باری هم تو میکش
لب لعل تو باری هم تو میبوس
همان لشگر کشیدن با نیاطوس
جناح آراستن چون پّر طاووس
ز هفت اعضا چرا بر پا دهی بوس
دگر اعضا رها کردی بافسوس
چو فرمان شد که آن ریحان فردوس
به شهر آرند چون برجیس در قوس
گهی از دور دارد سیرِ معکوس
گهی اندر تسلسل گشته محبوس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.