گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

نگینی گر بدست جم نباشد

ز دست جم نگینی کم نباشد

سلیمان را سلامت، خاتم ار نیست

سلیمانی بدین خاتم نباشد

من از خود عالمی دارم که اندوه

ندارم، گر همه عالم نباشد

سخن با محرمی دارم که این راز

سزای گوش نامحرم نباشد

اگر گلچین گلی از باغ ما چید

بیک گل باغ ما خرم نباشد

بجز ماتم نباشد سور گیتی

خوشا روزی که این ماتم نباشد

مده یکدم خوشی را با دو عالم

که دو عالم جز این یکدم نباشد