نگینی گر بدست جم نباشد
ز دست جم نگینی کم نباشد
سلیمان را سلامت، خاتم ار نیست
سلیمانی بدین خاتم نباشد
من از خود عالمی دارم که اندوه
ندارم، گر همه عالم نباشد
سخن با محرمی دارم که این راز
سزای گوش نامحرم نباشد
اگر گلچین گلی از باغ ما چید
بیک گل باغ ما خرم نباشد
بجز ماتم نباشد سور گیتی
خوشا روزی که این ماتم نباشد
مده یکدم خوشی را با دو عالم
که دو عالم جز این یکدم نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر احساسات عمیق و فلسفی شاعر است. شاعر میگوید که اگر از نعمتهای برتر و مهمی مانند شاهی یا سلیمان بودن محروم باشد، اما در دل خود دنیای خاصی دارد که دیگران نمیتوانند آن را حس کنند. او به اهمیت ملازمت با دوستان و معتمدین اشاره میکند و میگوید رازهای خود را نباید با کسانی که شایسته نیستند در میان بگذارد. همچنین بیان میکند که در زندگی جز حزن و ماتم چیز دیگری نیست و شادی واقعی در روزهایی است که این اندوه برطرف شود. در نهایت، شاعر ارزش یک لحظه شادی را بالاتر از تمام دنیا میداند، چرا که زندگی فقط در یک آن خوشی خلاصه میشود.
هوش مصنوعی: اگر هنگامی که جمشید، شاه بزرگ، نگینی در دست نداشته باشد، باز هم اینجا نگینی وجود دارد که از دست او کم نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر سلیمان هم در جایگاه خودش سلامت داشته باشد، اما اگر آن حلقه (خاتم) را نداشته باشد، به سلیمانی بودنش لطمه میخورد و چنین سلیمانی دیگر سلیمان نخواهد بود.
هوش مصنوعی: من دنیای خاصی در درون خود دارم که در آن خبری از اندوه نیست، حتی اگر تمام دنیا را نداشته باشم.
هوش مصنوعی: با کسی صحبت میکنم که میتواند رازهایم را بفهمد و این اسرار برای کسانی که صلاحیت شنیدن ندارند، مناسب نیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی از باغ ما گلی بچیند، خوشحالی ما از آن گل بیهوده خواهد بود.
هوش مصنوعی: جز غم و اندوه، در دنیا شادی و جشن دیگری نیست. چه خوب روزی که این اندوه و غم از بین برود.
هوش مصنوعی: لحظهای خوشی را با دو دنیای دیگر عوض نکن، چون دو دنیا جز همین لحظه خوشی چیز دیگری نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نبود اندر جهان و هم نباشد
کرا او جفت باشد غم نباشد
دلم بی روی تو خرم نباشد
چو دلبر نیست دل بی غم نباشد
اسیرم عشق را، غمگین ازآنم
اسیر عشق را غم کم نباشد
به بوسی مرهمی نه بر دل من
[...]
سِزد گر با من او همدم نباشد
ز کس بختم نبُد زو هم نباشد
حدیث فقر را محرم نباشد
وگر باشد مگر زآدم نباشد
طبایع را نباشد آنچنان خوی
که هرگز رخش چون رستم نباشد
سخن میرفت دوش از لوح محفوظ
[...]
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.