گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

نگینی گر بدست جم نباشد

ز دست جم نگینی کم نباشد

سلیمان را سلامت، خاتم ار نیست

سلیمانی بدین خاتم نباشد

من از خود عالمی دارم که اندوه

ندارم، گر همه عالم نباشد

سخن با محرمی دارم که این راز

سزای گوش نامحرم نباشد

اگر گلچین گلی از باغ ما چید

بیک گل باغ ما خرم نباشد

بجز ماتم نباشد سور گیتی

خوشا روزی که این ماتم نباشد

مده یکدم خوشی را با دو عالم

که دو عالم جز این یکدم نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

دلم بی روی تو خرم نباشد

چو دلبر نیست دل بی غم نباشد

اسیرم عشق را، غمگین ازآنم

اسیر عشق را غم کم نباشد

به بوسی مرهمی نه بر دل من

[...]

نظامی

سِزد گر با من او همدم نباشد

ز کس بختم نبُد زو هم نباشد

عطار

حدیث فقر را محرم نباشد

وگر باشد مگر زآدم نباشد

طبایع را نباشد آنچنان خوی

که هرگز رخش چون رستم نباشد

سخن می‌رفت دوش از لوح محفوظ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه