زلف سرمستش چو در مجلس پریشانی کند
جان اگر جان را نیندازد گرانجانی کند
عقلها را از پریشان زیستن نبود گزیر
اندر آن مجلس که زلف او پریشانی کند
تا پریشان نیست بر سوسن همی ساید عبیر
چون پریشان گشت بر گل عنبر افشانی کند
کی روا دارد ز روی عقل اندر کافری
آنچه زلف کافر او با مسلمانی کند؟
از تکبر نرگس جادوی خون آشام او
سوی عاشق یک نظر با صد پشیمانی کند
عشق عالم گیر او چون عالم دل را گرفت
کس نداند تا در آن عالم چه ویرانی کند
ای نگاری کز کمال حسن تو اندر جهان
هر که خواهد تا بیان صنع ربانی کند
بوسه پیش طلعت تو ماه گردونی زند
سجده پیش قامت تو سرو بستانی کند
نا بود زلف تو چون چوگان دل عشاق را
عشق دامنگیر او کوی گریبانی کند
دیده من ابر نیسانیست و رویت گلستان
گلستان را تازه رشح ابر نیسانی کند
کوی دل می افکنم در عرصه میدان عشق
تا مگر آن گوی را زلف تو چو گانی کند
چنگ در فتراک عدل شامل سلطان زنم
گر دل سخت تو با من سست پیمانی کند
ظل حق سلطان اعظم شه سلیمان رکن دین
آنک گردونش خطاب اسکندر ثانی کند
آنک در دیوان او قیصر به حشمت دم زند
وانک بر درگاه او فغفور دربانی کند
آنک از طبع لطیفش گر مدد یابد صبا
در زمان جسمانیان را جمله روحانی کند
صف زند دیو وپری هر لحظه تا بر تخت ملک
شاه رکن الدین و الدنیا سلیمانی کند
روضه فردوس شد ایوان ز فر طاعتش
شاید ار دربان او دعوی رضوانی کند
جام او بر کوثر و تسنیم افسوس آورد
نام او برنامه تعظیم عنوانی کند
یافه باشد بر قیاس رمح و گرزش گر کسی
ذکر رمح رستم و گرز نریمانی کند
در صلابت همچو موسی گشت شاید گر کنون
رمحش اندر دیده اعداش ثعبانی کند
خسرو اگر کین تو بر آسمان سازد مقام
مشتری بهرام گردد زهره کیوانی کند
رای اعلای تودایم ملک و دبن را تربیت
از کمال نصرت و تایید ربانی کند
ساکنان ربع مسکون را که منقاد تواند
مهر تو در دل مکان چون روح حیوانی کند
هر مبارز کو به هیجا تیغ خونخوار تو دید
پیکرش را پرنیان خودی و خفتانی کند
تیغ تو ابری ست خون افشان که موج سیل او
هر زمان در کشور خصم تو طوفانی کند
بر درت خورشید اگر جبهت نهد وقت خسوف
جبهتش را خاک درگاه تو نورانی کند
خصم شیطان سیرت تو گر کند با تو خلاف
آن خلاف الحق هم از وسواس شیطانی کند
تیر عزمت از کمال فتح چون گردد جدا
موی بر اعضای اعدای تو پیکانی کند
مادح جاه تو بنده کرد غربت اختیار
تا درین حضرت به مدح تو ثنا خوانی کند
خاطری دارد که گر در امتحانش افکنی
شاعری نه ساحری نه بلکه سحبانی کند
گر رود بر لفظ میمونت که کردیمت قبول
گاه نظم و نثر سحبانی و حسانی کند
تا وجود عقل کامل جهل را نقصان دهد
تا بقای عدل شامل ظلم را فانی کند
باش باقی در جهان تا پاس باس و هیبتت
دین و دولت را به فرّ تو نگهبانی کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی مرجانی ز چشمم دوست پنهانی کند
تا سرشک چشم من چون روی مرجانی کند
چون نبیند لعل ریحانی لبش با لعل خویش
ای بسا چون خویش بیند لعل ریحانی کند؟
چون کمان ابروش دارد قامت من چون کمان
[...]
در گناه هر که عفوت خویش را بانی کند
ایمنش در ظل خویش از قهر ربانی کند
خواهد ار اجر عبوری بردرت مور ذلیل
ایزدش شاهنشه ملک سلیمانی کند
صد جهانبانش به دربانی رود هر پادشه
[...]
بحر طبعم در سخن چون گوهر افشانی کند
در صدف گوهر ز خجلت چهره مرجانی کند
بخت باید مرد را در هند پر دیو و پری
بخت اگر آید به سر، موری سلیمانی کند
زور طالع بین که مفلوکی ز اهل مدرسه
حکمرانی بر سپاه شاه کیهانی کند
میر شمشیر است ملایی که از بهر نمود
[...]
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند
پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند
چشم من از درد بیخوابی در این وادی گداخت
سایهٔ خاری نشد پیدا که مژگانی کند
از حیا هم شرم میدارم ز ننگ اشتهار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.