گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دیشب مغی از خانه خمار برآمد

با ساغر و پیمانه سرشار برآمد

با زلف پریشان بدل باده فروشان

چنگی زد و این نغمه اش از تار برآمد

آمد مه خرداد و گل از خار بر آمد

کام دل یاران ز لب یار بر آمد

در کوی من امسال عجب فصل بهاریست

کش لاله و گل از درو دیوار بر آمد

آن شیخ که سر حلقه ارباب ورع بود

دیدیم که رندی عجب از کار بر آمد

در پیچ و خم حلقه گیسوی بتان رفت

هر علم و هنر کز خم دستار بر آمد

یک حلقه از این رشته تسبیح گشودیم

دیدیم که صد حلقه زنار برآمد

دیباچه اوراق ادیبان جهان گشت

هر نکته کز این دفتر اسرار بر آمد