من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن
گر برفتم می کشد بازم به جای خویشتن
نه مرا در خانه کس راه و نه در مسکنی
می توانم بود یکدم در سرای خویشتن
ای که می نالی ز عشق یار و جور روزگار
سوی من می بین و کن شکر خدای خویشتن
گر ز عشق افزون نبودی در دل پایای من
فکر می کردم به جان گرد هوای خویشتن
تا نهادم بر سر کویت قدم بی اختیار
توتیای دیده سازم خاکپای خویشتن
بس که زاری می کنم بیهوش گردم هر زمان
باز می آیم به هوش از ناله های خویشتن
غیر محیی کو خود از بهر تو خواهد در جهان
هر که می خواهد تو را خواهد برای خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در فغانم از دل دیرآشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
[...]
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن
آشنای او نیاید آشنای خویشتن
آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم
تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن
من سزای آتش وز دیده آبم برکنار
[...]
عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن
تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او
اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن
آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.